بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

سانتیاگو برنابئو؛ مردی در آنجا ایستاده است

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : چهارشنبه 3 دی 1404 | 18:48

۲۰۲۵؛ هفتاد سال از زمانی که استادیوم چامارتین به «سانتیاگو برنابئو» تغییر نام داد، گذشته است.

۲۰۲۵؛ هفتاد سال از زمانی که استادیوم چامارتین به «سانتیاگو برنابئو» تغییر نام داد، گذشته است.

طرفداری | سانتیاگو برنابئو تنها نام یک استادیوم پرعظمت نیست؛ او معمارِ هویت مدرن رئال مادرید است. در دورانی که فوتبال اروپا تازه در حال شکل‌گیریِ رقابت‌های قاره‌ای بود، برنابئو با نگاهی فراتر از زمانهٔ خود، از باشگاهی محلی و متمول در مادرید، نمادی جهانی ساخت. نقش او در سرنوشت رئال مادرید به حدی تعیین‌کننده است که بدون درک شخصیت، تفکر و تصمیماتش، فهمیدن صعود این باشگاه به جایگاه «موفق‌ترین تیم فوتبال باشگاهی تاریخ» تقریباً ناممکن است.

برنابئو با ترکیب سه عنصرِ دوراندیشیِ مدیریتی، جاه‌طلبیِ ورزشی و درک عمیق از اهمیت «نمادها»، پایه‌هایی را گذاشت که امروز نیز رئال مادرید بر آن‌ها استوار است: از ساخت ورزشگاهی که بعدها به نام خودش مزین شد و دهه‌ها، خانهٔ برخی از بزرگ‌ترین ستاره‌های تاریخ فوتبال بود، تا پافشاری بر جذب بهترین بازیکنان جهان و نقش‌آفرینی در شکل‌گیری جام باشگاه‌های اروپا.

او رئال مادرید را از سطح یک باشگاه مهم داخلی، به یک قدرت بی‌رقیب در اروپا ارتقا داد. اگر رئال مادرید امروز مترادف با صلابت، «ذهنیت قهرمانی» و حضور دائمی در بالاترین سطح فوتبال جهان به شمار می‌رود، وام‌دار میراث مدیریتی سانتیاگو برنابئو است؛ مردی که چشم‌اندازش، مرزهای جغرافیایی مادرید و اسپانیا را درنوردید. او مسیر و سرنوشت رئال مادرید را برای همیشه ترسیم کرد. بدون برنابئو، جایگاه کنونی رئال مادرید در فوتبال جهان غیرممکن بود.

امیرحسین صدر

۲۳ دسامبر ۲۰۲۵


این روزها وقتی نام سانتیاگو برنابئو را می‌شنویم، بیش از آنکه به خودِ او فکر کنیم، استادیوم رئال مادرید در ذهنمان نقش می‌بندد؛ نه مردی که این ورزشگاه به نام اوست. استادیوم سانتیاگو برنابئو به‌عنوان خانهٔ رئال مادرید در سراسر جهان شهرت دارد. با این حال، هر بار که این ورزشگاه با جذابیت مغناطیسی خود، یک فصل دیگر از لیگ قهرمانان را به هیجان می‌کشد، به‌ ندرت کسی می‌ایستد تا بپرسد: این مرد که بود و چه نقشی در تاریخ داشت؟

ماجرا ۱۳۰ سال پیش در شهر قدیمی «آلمانسا» آغاز می‌شود؛ شهری در ناحیهٔ داخلی، میان والنسیا در شمال‌ شرق و آلیکانته در جنوب‌ شرق. آنجا زادگاه سانتیاگوی جوان بود؛ متولد ۸ ژوئن ۱۸۹۵، کوچک‌ترین فرزند از هفت فرزندِ یک وکیل محلی و مدیر املاک. هر دو والدین در جوانی از دنیا رفتند و سانتیاگوی نوجوان را برادران بزرگ‌ترش، مارسلو و آنتونیو، در سال ۱۹۱۲ با خود به پایتخت بردند و نام او را در باشگاهِ آن دوران، یعنی «مادرید اف‌ سی» ثبت‌ نام کردند. آنچه برنابئو در مهارت فوتبالی کم داشت، با اشتیاق، انرژی و توانایی رهبری جبران می‌کرد؛ خصوصیتی که خیلی زود برای او بازوبند کاپیتانی را به ارمغان آورد.

تنها حسرت بزرگش این بود: با وجود چند بار دعوت شدن، هرگز برای تیم ملی اسپانیا بازی نکرد و این تا پایان عمر برایش زخمی عمیق و ماندگار ماند. در حالی که در زمین برای ورود به بازی گرم می‌کرد، مربیان او را صدا زدند، به کنارهٔ زمین آوردند و به‌ جای او بازیکن دیگری را وارد میدان کردند. برنابئو این ماجرا را به گردن «دست‌ به‌ یکی کردن» کاتالان‌ها و باسکی‌هایی می‌انداخت که به‌گفتهٔ او تیم ملی را اداره می‌کردند. این خصومت تا پایان عمر ادامه یافت.

سانتیاگو برنابئو
   برنابئو در ۲ دوران؛ مردی که روزگاری لباس رئال را به تن می کرد

خصومت برنابئو با کاتالان‌ها و باسکی‌ها یک احساس شخصیِ صرف نبود؛ ریشه‌اش در چند تجربه در فضای سیاسیِ آن زمان اسپانیا شکل گرفت. روایت مشهور (نقل‌شده در چند زندگینامهٔ غیررسمی و مقالات تاریخی) این است: یک‌بار هنگام گرم کردن برای ورود به زمین در ترکیب تیم ملی، ناگهان از کنارهٔ زمین صدا زده می‌شود و بدون هیچ‌گونه توضیحی کنار گذاشته می‌شود. او این اتفاق را به «لابی کاتالان-باسکی» در مدیریت فوتبال اسپانیا نسبت می‌داد و معتقد بود مدیران و انتخاب‌کنندگان تیم ملی که عمدتاً از بارسلونا و ایالت باسک می‌آمدند، عامدانه او را کنار گذاشتند. همین تجربه در ذهنش به این گزاره تبدیل شد: «آن‌ها نمی‌گذارند یک مادریدیِ کاستیا، نماد تیم ملی شود.»

بعدها اطرافیانش این موضوع را به‌عنوان منشأ اصلی دشمنی عمیق او با نفوذ فوتبالی کاتالان‌ها و باسکی‌ها نقل کردند. اوایل قرن بیستم، نفوذ فوتبال در اسپانیا بین سه قطب تقسیم شده بود:

۱. مادرید (پایتخت و مرکز قدرت سیاسی)

۲. بارسلونا (پایتخت کاتالونیا، پایگاه قوی ملی‌گرایی کاتالان)

۳. بیلبائو و سن‌ سباستین (پایگاه سنتی باشگاه‌های باسکی و صنعتی)

و این وقایع به زمینهٔ تاریخیِ رقابت مادرید با بارسلونا و باسک مبدل شد. فدراسیون اسپانیا و کمیته‌های انتخاب تیم ملی، در دوره‌هایی واقعاً تحت تسلط چهره‌هایی از کاتالونیا و نواحی باسک قرار داشت؛ این یک «فکت تاریخی» است (با نگاهی به ترکیب هیئت‌رئیسه RFEF در دهه‌های ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰). در این شرایط، برنابئو که خود را سمبل مادرید می‌دید، این واقعیت ساختاری را به‌ صورت «آن‌ها علیه ما» با تمام وجود به دل گرفت؛ شبکه‌ای از تصمیم‌گیران غیرمادریدی که به‌ نظرش علیه بازیکنان کاستیای مرکزی، مثل خودش، تبعیض قائل می‌شدند.

جنگ داخلی اسپانیا دلیل تشدید گسل‌ها بود. برنابئو در جنگ داخلی ابتدا به سفارت فرانسه پناه برد، سپس به اردوگاه ملی‌گرایان فرانکو پیوست و در واحدی خدمت کرد که در تصرف بارسلونا نقش داشت. برای کاتالان‌ها و باسکی‌ها، ملی‌گرایان فرانکو نماد سرکوب سیاسی، زبانی و فرهنگی بودند؛ بنابراین هر کسی از آن جبهه می‌آمد، در منظر آن‌ها در ردیف «دشمن سیاسی و فرهنگی» قرار می‌گرفت. از سوی دیگر، در ذهن برنابئو، بخشی از نیروهای جمهوری‌خواه در کاتالونیا و باسک، نماد «جدایی‌طلبی» و «تجزیه‌طلبی» بودند. این دو تصویر متضاد باعث شد شکاف سیاسی-هویتی او با کاتالان‌ها و باسکی‌ها فقط فوتبالی نباشد، بلکه عمیقاً ایدئولوژیک هم بود. بی‌جا نیست که تداوم ماندگاری و کینه‌های ال‌کلاسیکو از دیروز تا همین امروز از آن دوران نشأت گرفته است.

انفجار کینه‌ها از ماجرای نیمه‌نهایی «کوپا دل خنرالیسیمو» در بازی رفت در لس کورتس (ورزشگاه قدیمی بارسا) در سال ۱۹۴۳ آغاز می‌شود. در دیدار اول، بارسا ۳-۰ بازی را می‌برد، در حالی که فضای ورزشگاه ضد مادریدی و ضد قدرت مرکزی بسیار تند است. در بازی برگشت، گزارش‌های تاریخی از فشارهای امنیتی و سیاسی بر بازیکنان بارسا در مادرید حکایت دارند؛ از جمله احضار به دفاتر دولتی و تهدیدهای غیرمستقیم. نتیجه در زمین، فاحش و خارق‌العاده است: رئال ۱۱-۱ بارسا را شکست می‌دهد؛ نتیجه‌ای که در تاریخ فوتبال اسپانیا همیشه با ناباوری و «علامت سؤال» سیاسی همراه بوده است.

فدراسیون هر دو باشگاه را به‌ خاطر فضای مسموم و جنجالی جریمه می‌کند و رؤسای دو باشگاه در اعتراضی مشترک استعفا می‌دهند. همین بحران، عملاً راه را برای ریاست برنابئو باز می‌کند.

برای هواداران بارسا، این مسابقه تبدیل به یکی از نمادهای «مداخله رژیم به نفع مادرید» می‌شود؛ چیزی که دهه‌ها بعد هم به لقب و شعار «رئال تیم فرانکو است» دامن زد. با این‌که برنابئو بعدها بارها اظهار کرد: «تیم رژیم، اتلتیکو آویاسیون بود، نه ما»، ولی واقعیت این است که از نگاه بخش بزرگی از افکار عمومی و در میان مردم کاتالان و باسکی، او و باشگاهش در سمتِ برندهٔ قدرت مرکزی و فرانکو ایستاده بودند؛ این چرخه، خصومت دوطرفه را تقویت کرد. این بازی، یکی از نقاط آغاز دشمنی عمیقِ نمادین بین «باشگاهِ قدرت مرکزی» و «باشگاهِ نماد مقاومت منطقه‌ای» شد؛ چیزی که تا امروز هم در ذهنیت ال‌کلاسیکو حضور عمیقی دارد.

در روایت‌های بعدی برنابئو، بارها به وجود یک نوع باند و محفل از مدیران کاتالان و باسکی در ساختار فوتبالی اسپانیا اشاره می‌شود که به زعم او در انتخاب بازیکنان تیم ملی، به بازیکنان بارسا، اتلتیک بیلبائو و رئال سوسیداد اولویت می‌دادند و در تصمیمات فدراسیون، علیه نفوذ مادریدی‌ها عمل می‌کردند.

بخشی از این ادعاها بیشتر برداشت شخصی و احساسی بود تا سند محکم و مستند؛ اما واقعیت آماری این است که در سال‌های پیش از جنگ داخلی، سهم بازیکنان باسکی و کاتالان به‌ دلیل قدرت ورزشی آن‌ها در آن زمان، در تیم ملی بسیار بالاتر از بقیه مناطق بود. اما برنابئو به‌ خاطر داستان دعوت به تیم و سپس کنار گذاشته‌ شدن، خود را «مظلومِ این سیستم» می‌دید و این امر را سندی بر تبعیض سیستماتیک تلقی می‌کرد.

سانتیاگو برنابئو
۱۹۴۳: جنجالی‌ترین ال‌کلاسیکویِ تمامی ادوار

برنابئو همواره و علنی از بارسا به عنوان «رقیب بزرگ» و از باشگاه‌های باسکی به عنوان «تیم‌های تاریخی و محترم» نام می‌برد، اما از «ملی‌گرایی افراطی کاتالان و باسکی» به‌ شدت بدش می‌آمد و در محافل خصوصی، نسبت به شعارها و نمادهای جدایی‌طلبانهٔ آن‌ها اظهار تنفر می‌کرد.

رابطه‌ی شخصی او با برخی چهره‌های بارسا مثل خوان گامپر یا اعضای بعدی، دوگانه بود: احترام متقابل در سطح مدیران داشت، اما بی‌اعتمادی عمیقی در سطح سیاسی و ورزشی حس می‌کرد. دربارهٔ باسکی‌ها، او از سنت فوتبالی و بازیکن‌سازی آن‌ها تعریف می‌کرد، اما نسبت به ایده‌های ملی‌گرایانه و استقلال‌ طلبانه کاملاً منتقد بود.

برنابئو ملی‌گرا بود اما نه لزوماً «ضد مردم آن منطقه». برای فهم منصفانه‌تر ماجرا، باید دو نکته را از هم جدا کرد: او خود را بیش از هر چیز «اسپانیایی» می‌دانست، با خوانش مرکزگرایانه‌ی کاستیایی؛ زبان و نماد واحد را مهم می‌دانست و نوعی بدبینی به خودمختاری‌های منطقه‌ای داشت.

در کتاب‌ها و مدارک تاریخی، شواهد موثقی از موضع‌گیری او علیه «مردم معمولی» این مناطق نداریم و بیشتر حمله‌هایش متوجه نخبگان سیاسی و فوتبالی کاتالان و باسک و ساختارهای قدرت آن‌ها بوده است. در دوران او، حضور بازیکنان باسکی، کاتالان یا اهل دیگر مناطق در تیم رئال مادرید تابو به حساب نمی‌آمد؛ مشکل او بیشتر با «شبکه‌های قدرت» آن منطقه بود تا با «هویت فردی» بازیکنان.

آرزوی اصلی برنابئو تحصیل در رشتهٔ پزشکی بود، اما پدرش اصرار داشت فقط رشتهٔ حقوق می‌تواند آینده‌ای تضمین‌ شده برای او بسازد. برنابئو با اکراه حرف پدر را پذیرفت و به تحصیل در حقوق پرداخت؛ در حالی که هم‌زمان برای مادرید بازی می‌کرد و در عین حال در ساختار و مدارج باشگاه بالا می‌رفت و به سِمت‌هایی چون مدیر باشگاه و گاهی سرمربی موقت می‌رسید. در سال ۱۹۲۷ او نخستین تور برون‌مرزی باشگاه به قاره آمریکا را رهبری کرد.

اما ۹ سال بعد، اسپانیا در آتش جنگ داخلی پاره‌ پاره شد. برنابئو که همدلی چندانی با جمهوری نداشت، به سفارت فرانسه پناه برد و از آنجا راهی فرانسه شد. مدتی بعد بازگشت و به نیروهای ملی‌گرای فرانسیسکو فرانکو پیوست؛ تصمیمی که بعدها اعتراف کرد از آن پشیمان است!

حضور او در واحدی نظامی که شهر بارسلونا را تصرف کرد، یکی دیگر از دلایلی بود که بعدها منتقدان، رئال را «تیم فرانکو» نام‌گذاری کردند. وقتی او به پایتخت بازگشت، باشگاه قدیمی خود را در ویرانی کامل دید؛ نه دفتری باقی مانده بود و نه استادیوم چامارتین (Chamartín). با جنگ داخلی مصیبت‌بار، همه‌ چیز درهم‌ شکسته، فروریخته و ویران شده بود.

این ورزشگاه در سال ۱۹۲۳ در محلهٔ چامارتین مادرید ساخته شد. گنجایش آن حدود ۲۲,۵۰۰ نفر بود و در زمان خود یکی از مدرن‌ترین استادیوم‌های اسپانیا به‌ شمار می‌رفت. جالب‌تر اینکه نخستین بازی رسمی در این ورزشگاه، دیدار رئال مادرید مقابل نیوکاسل یونایتد انگلستان بود.

ورزشگاه رئال مادرید
هفت دوران برنابئو‌ استادیوم

روند بازسازی، کند و دردناک پیش می‌رفت و برنابئو نیز تا جایی که در توانش بود به تیم محبوبش کمک می‌کرد. سپس نقطه عطفی تاریخی فرا رسید. کینه‌های جنگی میان مادرید و بارسلونا در زمین مسابقه به شکلی دراماتیک منفجر شد؛ آن مسابقهٔ ژوئن ۱۹۴۳ و نتیجهٔ ۱۱-۱ در نیمه‌نهایی فرا رسید.

فدراسیون هر دو باشگاه را جریمه کرد و در واکنش، دو رئیس باشگاه در حرکتی مشترک استعفا دادند. در آن دوران، هنوز انتخابات دموکراتیک برای انتخاب رئیس در میان اعضا وجود نداشت. مادرید در این بلاتکلیفی و خلأ، برنابئو را به‌ عنوان رئیس موقت منصوب کرد. او به همسر تازه‌اش، ماریا، گفت: «نگران نباش، فقط برای یک سال است.» اما هنگام مرگش در سال ۱۹۷۸، آن یک سال به ۳۵ سال تبدیل شده بود.

همسر برنابئو، بیوه‌ی یکی از افسران هم‌رزم او در مادرید بود که در جنگ داخلی کشته شده بود. آن‌ها فرزندی نداشتند و برای برنابئو، بازیکنان باشگاه حکم فرزندانش را پیدا کردند؛ اما این تمام قصه نبود. آن‌ها همچون فرزندانی در برابر «پدری» سخت‌گیر و پرتوقع قرار داشتند؛ پدری که از آن‌ها نه فقط تعهد حرفه‌ای، که نوعی تسلیم کامل در برابر شأن و آرمان رئال مادرید را می‌طلبید. همین نگاه، کم‌کم در تار و پود باشگاه ریشه دواند و معیاری نانوشته را بنا گذاشت که تا امروز ادامه دارد: رئال مادرید باشگاهی است که در آن، قهرمانی نه یک رؤیا، بلکه حداقل انتظار است.

در سال‌های نخست حکومت فرانکو، با انضباط آهنینی که برنابئو تحمیل کرد، از ممنوعیت موی بلند، سبیل و ریش گرفته تا حتی استفاده از خودروی شخصی، این پیام را به روشنی به بازیکنان و مدیران و بعدها هواداران منتقل کرد که فرد، هر که باشد، کوچک‌تر از رئال و پیراهن رئال است. جریانی که چون خون در رگ‌های باشگاه جریان داشت، نوعی خودباوری عمیق در میان رؤسای بعدی و نسل‌های پیاپی هواداران ایجاد کرد؛ خودباوری‌ای که از بیرون، گاه به‌ صورت «خودبزرگ‌بینی مادریدی‌ها» تعبیر می‌شود، اما در درون باشگاه، همچنان به‌ عنوان هسته اصلی و هویت بنیادین رئال مادرید پابرجا مانده است.

باشگاه او، که همیشه روی «کاف» بزرگِ کلمه «کلاب» (Club) تأکید می‌کرد، به‌ شکلی ناخواسته و ناباورانه کشف بزرگی انجام داده بود؛ مادرید به مردی با چشم‌انداز و دوراندیشی خارق‌العاده تکیه زده است. اینجا بود که او به وادی دیگری پا گذاشت.

برنابئو بر این باور بود هواداران در مادریدی که بیزار و خسته از جنگ است، حاضرند برای ساختن یک استادیوم عظیم (جایی که بتوانند قهرمانان خود را تشویق کنند و ساعاتی مشکلات خود را به فراموشی بسپارند) اوراق قرضه حمایتی بخرند. حق با او بود. در ۱۴ دسامبر ۱۹۴۷، مادرید «استادیوم جدید چامارتین» را با گنجایش ۷۰ هزار نفر افتتاح کرد. اقدامات و گسترش‌های پیاپی بعدی، ظرفیت استادیوم را تا ۱۲۵ هزار نفر بالا برد. در آخرین بازسازیِ شگفت‌انگیز و مدرن برنابئو که ۵ سال به طول انجامید و در سال ۲۰۲۴ به پایان رسید، ظرفیت به ۸۴ هزار نفرِ نشسته تقلیل پیدا کرد؛ همراه با همه امکانات ضروری و تجملی دنیای امروز.

ورزشگاه خانگی رئال مادرید
میراث برنابئو… استادیوم مشهور رئال مادرید پس از آخرین بازسازی در سال ۲۰۲۴، در تمام شکوه و جلالش خودنمایی می‌کند

در ابتدا، منتقدان رؤیای ساخت این استادیومِ غول‌آسا را به سخره می‌گرفتند و آن را فیلِ سفیدی می‌دانستند که فقط ضرر می‌دهد و هیچ‌گاه پر نخواهد شد. در آن زمان، لیگ اسپانیا در اختیار همسایهٔ هواییِ رئال، «اتلتیکو آویاسیون» بود؛ باشگاهی وابسته به نیروی هوایی. بعدتر، این برتری به بارسلونا رسید؛ با مهاجم اسلاو-مجار بزرگ خود، «لازلو کوبالا».

در نخستین ۹ سال ریاست برنابئو، رئال تنها دو جام حذفی داخلی به دست آورد؛ در سال‌های ۱۹۴۶ و ۱۹۴۷. سپس در سال ۱۹۵۲، برای جشن پنجاه‌سالگی باشگاه، او یک تورنمنت کوچک دوستانه ترتیب داد که در آن قهرمانان سوئد (نُرشوپینگ) و تیم میوناریوس از بوگوتای کلمبیا حضور داشتند. فیفا با پیمان موسوم به «لیما»، به عمر لیگ بدنام و غیررسمی کلمبیا پایان داده بود؛ در پی آن میوناریوس از این شهرت جنجالی خود استفاده می‌کرد و مجموعه‌ای از بازی‌های دوستانه و پرمنفعت را در برنامه گذاشت و پول خوبی به جیب می‌زد.

برنابئو شیفته‌ی مهاجمِ همه‌کاره و آرژانتینیِ میوناریوس شد: «آلفردو دی‌ استفانو».

دی استفانو
دی استفانو، کسی که او هم نام خود را در تاریخ رئال مادرید جاودانه کرد

او در دی‌ استفانو همان چیزی را می‌دید که خودش قلباً دوست داشت به‌ عنوان بازیکن داشته باشد؛ بازیکنی که یک لحظه در محوطهٔ جریمه‌ خودی توپ را دور می‌کند، لحظه‌ای بعد بازیسازی می‌کند و در پایان، گل‌های برتری را هم خودش به ثمر می‌رساند. برای برنابئو، این همان مردی بود که می‌توانست استادیومش را پر کند، رؤیایش را محقق سازد و «رئال مادریدِ رؤیایی» او را بسازد.

بیش از یک سال زمان لازم بود تا در میادین مالی و سیاسی، رقیبی چون بارسلونا را دور بزند و دی‌ استفانو را به چامارتین بیاورد. سرانجام، برنابئو نظاره‌گر نخستین حضور او در یک دیدار دوستانه‌ شتاب‌زده برابر نانسی شد. رئال آن بازی را ۴-۲ برد و سپس در ادامه، اسپانیا، اروپا و جهان را فتح کرد.

برنابئو و دی‌ استفانو از یک جنس بودند؛ خودآگاه، مسلط، سرسخت و برخوردار از اراده‌ای آهنین. در فاصله تنها ده سال، عزم مشترک آن‌ها (یکی روی نیمکت و در دفتر ریاست، و دیگری در دلِ مستطیل سبز) چهره فوتبال اروپا را برای همیشه عوض کرد. تیم آن‌ها پنج جام قهرمانی اروپا، هشت قهرمانی لیگ، یک جام حذفی اسپانیا و یک جام بین‌قاره‌ای به دست آورد. در سطح باشگاهی، درخشش رئال در آن پنج قهرمانی پیاپی اروپا الهام‌بخش بود.

برنابئو، همراه با دستیارش «ریموندو ساپورتا»، روزنامه ورزشی فرانسوی «اِل‌اکیپ» را در خلق ایده و بنیان‌گذاری رقابت‌های اروپایی تشویق و حمایت کرده بودند. بعدها برنابئو نشان «لژیون دونور» فرانسه را دریافت کرد؛ یکی از معدود افتخارات شخصی که بر طبق اسناد و کتب و روایات، برایش واقعاً ارزشمند بود.

دی‌ استفانو بیش از همه برای برنابئو پسری بود که هرگز در زندگی نداشت. همین موضوع باعث شد جدایی نهاییِ آن‌ها برایش در سطحی بسیار شخصی ویرانگر باشد. جرقه این جدایی، شکست رئال مادرید مقابل اینتر میلان در فینال جام اروپایی ۱۹۶۴ بود. دی‌ استفانو آن هنگام ۳۸ ساله بود. برنابئو تصمیم گرفت قرارداد او تمدید نشود و در عوض، سمتی تازه و بسیار مهم و تعیین‌کننده در قامت مدیر همه‌کاره‌ی فوتبال باشگاه به او پیشنهاد کرد. جرقه به آتشفشانی تبدیل شد. دی‌ استفانو خشمگین و دل‌چرکین شد؛ او هنوز می‌خواست بازی کند و اصلاً مایل نبود پشت میز بنشیند. از این رو پیشنهاد برنابئو را نادیده گرفت، باشگاه را ترک کرد و به اسپانیول پیوست؛ جایی که دوست و رقیب قدیمی‌اش، کوبالا، حضور داشت. برنابئو باز هم مانند پدری سنگدل همه‌ چیز را به دل گرفت و هرگز «آلفردو» را نبخشید؛ تا آنجا که بعدها به‌ سختی حاضر می‌شد حتی نام دی‌ استفانو را بر زبان بیاورد.

در دوران پسا دی‌استفانو، برنابئو شاهد کسب ۱۲ جام عمده‌ دیگر توسط رئال بود؛ هرچند تنها یک بار دیگر جام قهرمانی اروپا را بالای سر برد، ولی همچنان رئیسِ حاضر در صحنه باقی ماند و در جذب ستارگانی مانند آمانسیو و اولی اشتایلیکه نقش اصلی را مثل همیشه ایفا کرد.

سانتیاگو برنابئو و دی استفانو
برنابئو و دی استفانو؛ پدر و پسر و رابطه‌ای که به تیرگی گرایید

ریاست برنابئو همیشه حول «آرمان باشگاه» می‌چرخید، نه شخصیت خودش. برنابئو و همسرش زندگی ساده و صرفه‌جویانه‌ای بر پایه حقوق بازنشستگی دولتی او داشتند. او هزینه سفرهای خود در بازی‌های خارج از خانه را شخصاً پرداخت می‌کرد و همواره با همان کت‌ و شلوارهای کهنه و کفش‌های فرسوده سفر می‌رفت. بسیاری از کارمندان باشگاه درآمدی بیشتر از حقوق ناچیز دولتی او داشتند.

با ورود او به دهه‌ هشتاد زندگی، مصاحبه‌هایش عمدتاً غیرقابل‌ پیش‌بینی، تند و تیز شد و باشگاه کم‌کم رو به سردرگمی گذاشت. او برای جانشینیِ خود هیچ طرح روشنی تدارک ندیده بود و در نتیجه، رئال بعد از مرگ برنابئو در دست سلسله‌ای از رؤسای افتخارآفرین افتاد که با وجود کسب جام‌های بیشتر، باشگاه را به ورطه‌ بدهی سنگین کشاندند.

بیش از ۲۰ سال پس از مرگ او در سال ۱۹۷۸، میراث برنابئو بود که نجات‌بخش شد. در دهه ۱۹۵۰، برنابئو «شهر ورزش» کوچکی در سایه استادیوم ساخته بود. فلورنتینو پرز، رئیس فعلی مادرید، با مذاکراتی پیچیده توانست کاربری این زمین‌ها را برای توسعه شهری تغییر دهد. فروش آن‌ها بدهی باشگاه را پاک کرد، بودجه ساخت یک مرکز تمرینی جدید را فراهم آورد و آغازگر عصر «کهکشانی‌ها» شد؛ عصری که طی آن ۹ قهرمانی دیگر در لیگ قهرمانان به ویترین باشگاه اضافه شد.

همکاران برنابئو در هیئت‌مدیره، در سال ۱۹۵۵ بر امر مهمی پافشاری کردند تا نام چامارتین را به «استادیوم سانتیاگو برنابئو» تغییر دهند؛ نامی که هر بچه فوتبال‌دوستی در سراسر جهان با آن آشناست، بی آنکه داستان آن را بداند.

سانتیاگو برنابئو
سانتیاگو برنابئو و افتخارات رئال مادرید

برنابئو مردی است که سال‌هاست از این دنیا رفته است، اما نام او با هر گزارش مسابقه‌ای که از آن استادیوم مخابره می‌شود، همچنان زنده است. نفَسش در هر صندلی، هر دیوار و هر فریاد هوادار در آن استادیوم احساس می‌شود. او در رگ و پی و هر آنچه که به رئال مادرید بازمی‌گردد جریان دارد و هر بار که توپ در برنابئو به حرکت درمی‌آید، او هنوز آنجا ایستاده است و گویی ردّ نگاه اوست که روی چمن کشیده می‌شود؛ نگاهی که هنوز هم پیروزی را حق طبیعی رئال می‌داند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *