بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

یوردی کرویف: از لحظه‌ای که دخترم سرطان گرفت، فوتبال برایم تمام شد

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : جمعه 21 آذر 1404 | 13:45

پس از درگذشت یوهانِ بزرگ، یوردی نمی‌خواست یکی از دیگر از عزیزترین آدم‌های زندگی‌اش را هم از دست بدهد. او همه‌جوره از دخترش مراقبت کرد و البته یک معجزه هم آن‌ها را نجات داد.

پس از درگذشت یوهانِ بزرگ، یوردی نمی‌خواست یکی از دیگر از عزیزترین آدم‌های زندگی‌اش را هم از دست بدهد. او همه‌جوره از دخترش مراقبت کرد و البته یک معجزه هم آن‌ها را نجات داد.

طرفداری | یوردی کرویف، مدیر ورزشی پیشین باشگاه بارسلونا، در حضور دخترش دانائه در پادکست بریتانیایی Stick to Football، تجربه‌ای را بازگو کرد که به گفته خودش «تمام زندگی‌اش را در یک لحظه زیر و رو کرد». او و دخترش، بی‌پرده از ماه‌های سخت درمان سرطان سخن گفتند؛ دوره‌ای که خانواده را تا مرز فروپاشی برد اما در نهایت آن‌ها را بیش از گذشته به یکدیگر نزدیک کرد.

آغاز داستان: یک تشخیص ناگهانی

کرویف توضیح داد که چگونه یک روز عادی به کابوسی واقعی تبدیل شد. او گفت:

یک روز، یک دفعه تشخیص را شنیدیم. گفتند دانائه سرطان دارد. از همان لحظه، فوتبال برایم تمام شد. ذهنم دیگر جای دیگری بود. فقط دخترم اهمیت داشت. احساس خشم، ناباوری و در عین‌حال، نیاز به قوی ماندن در وجودم جمع شده بود.

او اضافه کرد:

الگوی من در آن روزها لوئیس انریکه بود. به او غبطه می‌خوردم؛ به اینکه چطور با آن شرایط روبه‌رو شد. یک فوتبالیست دیگر هم بود که دخترش را از دست داده بود. دیدن این آدم‌ها به من می‌گفت باید محکم بمانم. دخترت باید تو را قوی ببیند، نه ضعیف. مثبت بودن بزرگ‌ترین چالش زندگی‌ام شد.

روایت دانائه از روزهای درمان

دانائه در این گفتگو تصویر متفاوتی از آن دوران ارائه داد. او گفت:

پدرم می‌خواست همه چیز را کنترل کند، همه چیز را مدیریت کند، اما من فقط می‌خواستم روزها را یکی‌یکی پشت سر بگذارم. درمان خیلی سخت بود. روزهایی بود که نمی‌توانستم غذا بخورم. هر پنج دقیقه بالا می‌آوردم، خسته و بی‌رمق بودم. اما حضور پدرم کنارم آرامم می‌کرد.

او افزود:

بعد از مدتی حتی مجبور شدم از شدت ضعف در پاهایم، عین یک بچه دوباره راه رفتن را یاد بگیرم. پدرم خیلی سختگیر بود، اما همین سختگیری باعث شد رابطه‌مان خیلی نزدیک‌تر از قبل شود.

ماه‌هایی پر از تنش و امید

این دوره برای خانواده کرویف ترکیبی از بحران جسمی، فشار روحی و امیدهای کوچک روزمره بود. یوردی گفت:

شبی نبود که بدون نگرانی سر بر بالین بگذارم. از توانبخشی تا پیوند مغز استخوان و ویلچر… حتی عکس‌هایی که از دانائه بدون مو گرفته شده بود، چیزهایی هستند که هنوز هم می‌خواهم از ذهنم پاک کنم. اما با همه این‌ها، رابطه‌مان آن‌قدر نزدیک شده بود که بدون حرف زدن هم همدیگر را می‌فهمیدیم.

او درباره لحظه‌ای که برای اولین‌بار فرو ریخت، گفت:

وقتی دانائه برای آخر هفته نزد مادرش رفت، اولین باری بود که اجازه دادم همه فشارها از وجودم خارج شود. کاملاً فرو ریختم.

توقف تحصیل و بازگشت به زندگی

دانائه که قصد داشت برای تحصیل در رشته مد به ایتالیا برود، مجبور شد برنامه‌های خود را متوقف کند. او گفت:

من می‌خواستم به ایتالیا بروم و مد بخوانم، اما همه چیز متوقف شد. حتی مدتی علاقه‌ام به مد و هنر را از دست داده بودم. اما کم‌کم برگشتم. دوباره شروع کردم و امروز خوشحالم. همیشه می‌خواستم خیلی خوشحال باشم و دوست داشتم همه اطرافیانم هم خوشحال باشند. مثبت‌بودن سلاح من بود.

زنجیره‌ای از تصادفات که جان دانائه را نجات داد

کرویف بخش مهمی از داستان را ماجرای عجیبِ تشخیص اولیه دانائه دانست؛ مجموعه‌ای از اتفاقات پشت سر هم که از نظر او «شبیه معجزه» بود.

او تعریف کرد:

همه چیز از یک درد ساده در زانو شروع شد. دانائه وقت دکتر گرفت، قرار بود جمعه برویم. اما وقتی رسیدیم گفتند اشتباه شده، با وجود اینکه وقت مکتوب داشتیم. همان لحظه صدای دکتر پاکو بیوسکا را شنیدم؛ پزشک سابق چلسی که سال‌ها بود ندیده بودمش. با هم حرف زدیم. بعد هم دکتر رامون کوگات آمد؛ او پروازش را از دست داده بود و به‌طور تصادفی دوباره به بیمارستان برگشته بود.

کرویف ادامه داد:

کوگات زانوی دانائه را معاینه کرد. سی ثانیه سکوت کرد. چشم‌هایش را بست. همان موقع فهمیدم چیزی درست نیست. گفت: «این مشکلِ زانو نیست». به ما گفت نرویم و برای سه‌شنبه وقت گذاشت. سه‌شنبه که آمدیم، تشخیص قطعی بود: سرطان. زندگی‌ام در آن لحظه تغییر کرد.

او افزود:

اگر این زنجیره عجیب از اتفاقات نبود، شاید تشخیص خیلی دیر می‌شد. کوگات واقعاً فرشته ما بود. دانائه قرار بود فردای آن روز به ایتالیا پرواز کند و تا سه ماه بازنگردد. تشخیص به‌موقع مسیر زندگی‌اش را نجات داد.

پایان راه و آغاز نگاه تازه

دانائه از بیماری سرطان عبور کرده و اکنون در حال تجربه زندگی سالم و فعال است. امروز، پس از پشت سر گذاشتن سخت‌ترین مرحله زندگی، یوردی و دانائه با قدرت به آینده نگاه می‌کنند. به گفته یوردی:

فوتبال عشق من است، اما فرزندان… فرزندان زندگی‌اند.

دانائه نیز گفت:

امروز با لبخند به آن روزها نگاه می‌کنم. انگار با پدرم از یک مسیر تاریک گذشتیم و به نقطه‌ای رسیدیم که بهتر می‌فهمیم چه چیزهایی در زندگی واقعاً مهم است.

آن‌ها امیدوارند روایتشان الهام‌بخش خانواده‌هایی باشد که امروز با چالش مشابه مبارزه می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *