بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

معجزه استانبول؛ قصه‌ای بی‌همتا و فراموش‌نشدنی از دل تاریخ

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : یکشنبه 4 خرداد 1404 | 17:31
بدون تصویر

مبارزه استیون جرارد در فینال لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۵ در نیمه دوم، یکی از بهترین و معروف‌ترین جنگاوری‌های فردی تمام دوران‌ها است. زمانی که تمامی قوا ناامید شده بودند، همه سربازان سرخورده را بسیج کرد و به‌عنوان رهبری لایق به پا خاست و همه‌چیز را به‌دست گرفت. و در پایان، لیورپول در یکی از باورنکردنی‌ترین شب‌های تاریخ فوتبال، از ۳-۰ و عقب‌ماندگی نیمه اول، غیرممکن را ممکن کرد، در طول شش دقیقه نبرد را برابر کرد، و در پایان «معجزه استانبول»، به قصه‌ای بی‌همتا و فراموش‌نشدنی تبدیل شد.

مبارزه استیون جرارد در فینال لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۵ در نیمه دوم، یکی از بهترین و معروف‌ترین جنگاوری‌های فردی تمام دوران‌ها است. زمانی که تمامی قوا ناامید شده بودند، همه سربازان سرخورده را بسیج کرد و به‌عنوان رهبری لایق به پا خاست و همه‌چیز را به‌دست گرفت. و در پایان، لیورپول در یکی از باورنکردنی‌ترین شب‌های تاریخ فوتبال، از ۳-۰ و عقب‌ماندگی نیمه اول، غیرممکن را ممکن کرد، در طول شش دقیقه نبرد را برابر کرد، و در پایان «معجزه استانبول»، به قصه‌ای بی‌همتا و فراموش‌نشدنی تبدیل شد.

طرفداری | در ۳۱ ماه می، اینتر میلان و پاری سن‌ژرمن می‌روند تا در فینال لیگ قهرمانان تاریخ‌سازی کنند. تیم ایتالیایی با رکوردهای عالی در رقابت‌های اروپایی می‌رود تا برای چهارمین بار به عنوان قهرمانی دست یابد و رقیب قدرتمند فرانسوی آن‌ها قصد دارد برای نخستین بار در تاریخ، مهر خود را بکوبد.

دقیقاً ۲۰ سال پیش از این، در تاریخ ۲۵ مه ۲۰۰۵، این رویداد نمادین بین تیم لیورپول از انگلستان و آ.ث. میلان از ایتالیا در ورزشگاه المپیک آتاترک در استانبول، ترکیه برگزار شد. باید خیلی خوش‌شانس و خوشبخت باشیم، حتی اگر فقط نیمی از وقایع و درامای دیدار تاریخی فینال استانبول ۲۰۰۵ را در فینال ۲۰۲۵ مونیخ داشته باشیم.

«صدای تماشاگران و اون سرود لعنتی رو که می‌خونن رو می‌شنوید؟!»

لیورپول در این فصل، بیستمین قهرمانی خود در لیگ برتر را جشن می‌گیرد. از دید خیلی‌ها، قهرمانی آن‌ها در اولین فصل مربی جدید تیم، آرنه اسلوت هلندی، غیرمترقبه و شگفتی‌ساز بود. اما در میان تاریخ پرشکوه این تیم، شب قهرمانی فینال لیگ قهرمانان اروپا در سال ۲۵ مه ۲۰۰۵ در ورزشگاه آتاترک در استانبول ترکیه، یکی از به‌یادماندنی‌ترین و شگفت‌انگیزترین شب‌های تاریخ این باشگاه و اروپا بود.

بیست سال از آن شب افسانه‌ای در استانبول گذشته است، شبی که لیورپول یکی از شگفت‌انگیزترین بازگشت‌های تاریخ فوتبال را رقم زد و قهرمان جام قهرمانی باشگاه‌های اروپا شد.

بارها و بارها از فوتبال‌دوستان با جهت‌‌های مختلف سؤال کردم و تعجبی هم نکردم که یکایک آن‌ها به‌خوبی به یاد دارند در آن شب چه گذشت، و با کی و کجا به تماشای این نبرد حیرت‌انگیز و بی‌همتا نشستند.

مستندهای متعدد و کتاب‌های بسیاری درباره این فینال ساخته و نوشته شده، و بسیاری از بازیکنان مانند استیون جرارد، کاپیتان تیم در آن دیدار، و مربی وقت تیم، رافا بنیتس اسپانیایی، مفصل در کتاب‌های خود درباره فینال استانبول به‌طور مشروحی سخن گفته‌اند. و از آن‌سو بسیاری از بازیکنان میلان از این بازی به‌عنوان تلخ‌ترین خاطره ورزشی خود یاد کرده‌اند.

شب، در برابر تیم قدرتمندی همچون میلان، در آن دوران آغاز شد. تا به خود بجنبیم، پائولو مالدینی از اسطوره‌های میلان در دقیقه یکم بازی را ۱-۰ کرد و هرنان کرسپوی آرژانتینی در دقایق ۳۹ و ۴۴ گل زد. بحثی نبود کدام تیم بازی را می‌گرداند. بازیکنان میلان آن‌قدر از خود بی‌خود شده بودند که در طی نیمه جشن پیروزی را در رختکن آغاز کرده بودند؛ اشتباه بزرگی بود، خیلی بزرگ!

اما روحیه تسلیم‌ناپذیر لیورپول، در عین ناباوری جنگی تازه را آغاز کرد. شش دقیقه حقیقتاً معجزه‌آسا، دیوارهای پرعظمت و مهیب میلان را فرو ریخت.

ضربات کوبنده لیورپولی‌ها در دقایق ۵۴، ۵۶ و ۶۰ و طنین صدای کلایو تیلدزلی، گزارشگر مسابقه، با جمله «معجزه‌ها اتفاق می‌افتند» را هرگز فراموش نکردم، اگرچه تمامی عمر دست به دعا، به امید معجزاتی در زندگی نشستم که هرگز تحقق نیافت.

تقاضای جرارد با دستان خود از تماشاگران بعد از به ثمر رساندن گل اول، امیدها را زنده کرد. گل‌های بعدی اسمتیچر، چکی، و ژابی آلونسوی اسپانیایی نوید دیگری داشت، در حالی‌که آن تیم لیورپول از ضعیف‌ترین تیم‌های تاریخ این باشگاه در مسابقات فینالی بود که به آن راه یافته بود.

با بازگشت لیورپول، نفس‌های دنیای فوتبال و دوستدارانش در سینه‌ها حبس شد. اما این پایان کارزار نبود!

پنالتی‌ها آزمون نهایی این شب بی‌پایان بودند. با درخشش دوباره یرزی دودک لهستانی درون دروازه، لیورپول با دستان استیون جرارد، جام قهرمانی اروپا را برای پنجمین بار از آن خود کرد.

این نه‌تنها یک پیروزی ورزشی بود، بلکه اثباتی بود که با باور و ایمان، «معجزه واقعاً امکان‌پذیر است». گواهی بود بر قدرت عزم و اراده، که هرگز تن به تسلیم و سرنوشت نداد.

آن شب در استانبول، تبدیل به داستانی ماندنی شد؛ داستان بقا و اصرار و خواست سیری‌ناپذیر برای رسیدن به رویاها را، در قلب میلیون‌ها نفر زنده نگه داشت.

و تا ابد، این بازی زیباترین نمونه از تمام قابلیت و توانایی‌هایی است که فوتبال می‌تواند به نمایش بگذارد. بازی‌ای که در نیمه اول به نظر می‌رسید به نفع میلان تمام خواهد شد، در نیمه دوم، هرچند تلخ برای ایتالیایی‌ها، به یکی از خاطره‌انگیزترین لحظه‌های تاریخ فوتبال تبدیل شد. لیورپول با روحیه‌ای سراسر شور و اشتیاق به میدان بازگشت و با گل‌هایی که هر یک به‌تنهایی روایت تبدیل شدن به افسانه را داشت، نتیجه را مساوی کرد. در حالی‌که هواداران با نفس‌تنگ اما قلبی مالامال از امید، بازی را دنبال ‌کردند و به تشویق‌های خود در نیمه دوم ادامه دادند!

هرگز صحنه پرواز میز و صندلی و لیوان و شیشه‌ها در فضا را در میان کسانی که با آن‌ها به تماشای این فینال نشسته بودم، فراموش نمی‌کنم! همه‌چیز با حیرت، با سرعت کمی در برابر چشمانم رخ می‌داد؛ پرواز اشیاء در آسمان با حرکت آهسته، و در پس‌زمینه، خنده‌های گشادهایی که نه از شادی، بلکه از حیرت چهره‌ها را تغییر داده بود!

لحظات پایانی، تبدیل به نبردی بی‌انتها برای کسب افتخار و جاودانگی شد. در پایان، لیورپول جام را به خانه برد و قهرمانی خود را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین بازگشت‌های ورزشی تاریخ به ثبت رساند. این پیروزی نه‌تنها قدرت فوتبال را به نمایش گذاشت، بلکه درس‌های بزرگی از امید، همبستگی و ایمان را به هر یک از بینندگان آن ارزانی داشت.

بیستمین سالگرد، نه فقط برای عنوانی دیگر و جام قهرمانی که یادگار آن در آنفیلد در میان جام‌های دیگر تا ابد به جا خواهد ماند، بلکه برای روح جنگندگی و باورها که لیورپول را به آنجا رساند باید مورد ستایش قرار گیرد؛ موردی که قلوب میلیون‌ها بیننده را در سراسر جهان فتح کرد. معنای حمایت و همبستگی و طرفداری رنگ دیگری گرفت؛ زمانی‌که تیم در یک نیمه تأسف‌بار سه گل متحمل شد ولی دوستداران سفرکرده همچنان به تشویق تیم خود می‌پرداختند!

بازگشت فوق‌العاده لیورپول در آن شب به‌یادماندنی و پیروزی آن در استانبول، تجربه شگفتی و غرور هم بود، و موفقیت این تیم مقابل میلان قدرتمند، همچنان به‌عنوان چشمگیرترین فینال تاریخ لیگ قهرمانان شناخته می‌شود. در بیست سالی که از آن شب فراموش‌نشدنی گذشته، بسیاری از بازیکنان این تیم، خاطراتشان را در منابع مختلف به اشتراک گذاشته‌اند.

شاید بهانه خوبی است تا بخشی از خاطرات آن بازی تاریخی را از سوی جرارد، بنیتس، گارسیا، جیمی کرگر، ژابی آلونسو، دیتمار هامان، و… یرزی دودک، دروازه‌بان تیم و قهرمان ضربات پنالتی، بشنویم. این فقط چکیده‌ای‌ست از میان هزاران خاطره‌ای که در ستایش آن روز تاریخی بازگو شده است.

امیرحسین صدر
مه ۲۰۲۵

شادی بازیکنان لیورپول

مسیر لیورپول تا فینال استانبول

تنها ۹ ماه پیش از آن ضربه‌سر معروف استیون جرارد در استانبول که در گوشه دروازه جای گرفت و راه بازگشت به بازی را هموار کرد، کاپیتان قرمزپوشان مرسی‌سایدی در نخستین دیدار لیگ قهرمانان آن فصل در مرحله سوم مقدماتی برابر گراتسر AK، گل نخست را برای قرمزها به ثمر رساند. از آن شلیک‌های معروف از فاصله ۳۰ متری در اتریش، و سپس گل دوم را نیز به ثمر رساند تا اولین بازی رسمی رافا بنیتس به‌عنوان سرمربی لیورپول با پیروزی ۲-۰ پایان یابد.

مسیر لیورپول به‌سوی استانبول اصلاً سهل و ساده نبود. باز هم مداخله به‌موقع «استیوی جی» برای پیروزی ۳-۱ مقابل المپیاکوس با آن شوت استثنایی در بازی پایانی مرحله گروهی حیاتی بود؛ لیورپول در آستانه حذف قرار داشت و نیاز به سه گل در نیمه دوم داشت تا خودش را از مرگ حتمی نجات دهد. داستان آشنایی نیست؟

جمله «بکوبش پسر» ادی گری در پشت میکروفن اهمیت و زیبایی و شادی جرارد را صدچندان کرد.

بکوبش پسر؛ و جرارد هم کوبید! گل حیاتی مقابل المپیاکوس

در مراحل حذفی، بایر لورکوزن و یوونتوس به هر شکل کنار زده شدند و سپس پیروزی ۱-۰ مقابل چلسی در نیمه‌نهایی به دست آمد؛ پیروزی‌ای که برخی و الخصوص ژوزه مورینیو، مربی وقت چلسی آن را مدیون «گل شبح‌وار» لوییس گارسیا‌ی اسپانیایی می‌دانند. در دنیای بدون VAR در آن دوران تا به امروز هنوز هم هیچ چیز قطعی نیست. آیا توپ از خط رد شده بود؟ گارسیا باور داشت، بله!

یرزی دودک: 

وقتی رافا بنیتس در سال ۲۰۰۴ به لیورپول آمد، همه‌چیز تغییر کرد. پیش‌تر، ما در تمرینات انرژی‌مان را برای روز مسابقه ذخیره می‌کردیم. اما رافا به ما گفت: «نه بچه‌ها، باید تمرین کنیم، هرچه سخت‌تر و بیشتر، بهتر. مطمئن باشید در بازی‌ها بهتر خواهید بود.» ما تمرینات خیلی سنگینی داشتیم، ساعت‌ها در سالن تمرین می‌ماندیم و تحلیل‌های تاکتیکی انجام می‌دادیم. گاهی حتی صبح روز بازی، تمرینات بدنی داشتیم. اما نتیجه نمی‌گرفتیم و در لیگ برتر بازی پشت بازی می‌باختیم. در آخر فصل را در رده پنجم به پایان رساندیم.

لیگ قهرمانان، شغل بنیتس را نجات داد، و فقط قهرمانی در استانبول مانع اخراجش شد. برای من فصل سختی بود، چون رافا دروازه‌بان شماره یک تیم را، میان من و کریس کرکلند جابه‌جا می‌کرد. وقتی المپیاکوس را شکست دادیم، کریس درون دروازه بود، نه من. هفته‌ای یکی دو بار شایعاتی می‌شنیدم؛ رافا می‌خواهد در پایان فصل یک دروازه‌بان جدید بیاورد. از خودش پرسیدم و او گفت: «اصلاً نه، کاملاً به تو و کریس اعتماد دارم.» من در هر دو دیدار نیمه‌نهایی مقابل چلسی بازی کردم. همه می‌دانستند، بنیتس و ژوزه مورینیو از هم بدشان می‌آید. همه بازی برگشت را به‌خاطر گل لوییس گارسیا به یاد دارند، من آن سر زمین بودم و طبیعتاً هیچی ندیدم، توپ رد شده یا نه، ولی پدرزنم که زاویه دید بهتری در جایگاه داشت، بعد از بازی به من گفت: «توپ کاملاً از خط عبور کرد!»

لوئیس گارسیا: 

من بهترین زاویه دید را بهتر از همه داشتم و بلافاصله شروع به شادی کردم چون واقعاً باور داشتم توپ از خط رد شده است. همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاد، اما اگر به حرکتم هنگام شوت زدن و همچنین لحظه‌ای که بازیکنان چلسی سعی در دفع توپ دارند نگاه کنید، می‌بینید که من چیزی را دیدم که به بقیه ندیدند؛ و آن هم عبور توپ از خط دروازه بود.

 

گل گارسیا مقابل چلسی از سوی مورینیو به “Ghost Goal” شهرت یافت

دیدار فینال؛ نیمه اول، کیش‌ومات لیورپول در ۴۵ دقیقه

لوئیس گارسیا: 

وقتی دیدی هامان در ترکیب اصلی نبود، خیلی تعجب نکردم چون می‌دانستم رافا همیشه دلایل خاص خودش را دارد. در آن فصل چندباری ما را غافلگیر کرده بود، حتی استیوی را هم یکی دو بار از ترکیب بیرون گذاشته بود. بله، این فینال لیگ قهرمانان بود، اما رافا همیشه هوشیار و آماده بود، همه‌چیز را بررسی می‌کرد، پس وقتی ترکیب را دیدیم، فقط پذیرفتیم و به زمین رفتیم. فکر می‌کنم رافا به حضور کافو‌ی برزیلی در پست دفاع راست میلان فکر کرد و احساس کرد‌ هری کیوول استرالیایی می‌تواند او را مشغول کند. هری بدشانس بود. من با بازیکنان زیادی کار کرده‌ام، اما از نظر تکنیکی، او یکی از بهترین‌هایی بود که دیده‌ام. اما آن شب اوضاع برایش خوب پیش نرفت و در نیمه اول مصدوم شد و از بازی بیرون رفت.

یرزی دودک: 

رافا به ما گفت: «نگران نباشید، میلان تیم مسنی دارد، از نظر بدنی آسیب‌پذیرند و هرچه بازی جلوتر بره، کیفیت بازی‌شان افت می‌کند.» متأسفانه، آن‌ها خیلی زود غافلگیرمان کردند و با یک گل سریع ما را شوکه کردند و از همان ابتدا بازی را در دست گرفتند، و دو گل دیگر هم روی ضدحملات تا پایان نیمه اول زدند.

فینال، یک بر صفر آغاز شد و گل دقیقه یک پائولو مالدینی، حکایت را عوض کرد

رافا بنیتس:

آن‌ها کاکا را در میانهٔ میدان داشتند و دو مهاجم: آندری شوچنکو و هرنان کرسپو. در نیمهٔ اول، موفق نشدیم وسط زمین را کنترل کنیم. در ابتدا فکر کردم که با آلونسو و جرارد، دو بازیکن باکیفیت در اختیار داریم، ولی کاکا آزاد مانده بود، چون استیوی اغلب بین دو محوطه دائماً در حال حرکت می‌کرد. از همان اول گفته بودم در دقایق اول توپ را لو ندهید، اما بلافاصله توپ را از دست دادیم و یک ضربهٔ ایستگاهی دادیم و در همان دقیقهٔ اول گل خوردیم! این دقیقاً خلاف برنامه بود.

هامان: 

وقتی گل اول را می‌خوری، با خودت فکر می‌کنی، ترجیح می‌دهی در ثانیهٔ ۳۰ گل بخوری تا دقیقهٔ ۸۹، چون هنوز کل بازی باقی مونده، اما گل دوم که می‌خوری، اوضاع سخت‌تر می‌شود. بعد هم که گل سوم را که می‌خوری، به خودت می‌گی: گند زدیم و ما دیگه قهرمان لیگ قهرمانان نمی‌شیم. من آن زمان ۳۱ ساله بودم، و هر چه سن بالاتر می‌رود، بیشتر به بازی و تصمیمات مربی فکر می‌کنم

گل سوم درست قبل از پایان نیمهٔ اول بود، و یادم هست وقتی به رختکن برگشتم، کاملاً احساس پوچی می‌کردم. اصلاً به این فکر نمی‌کردم رافا چه کاری می‌تواند انجام دهد، اصلاً چه کاری مانده است که انجام بدهد، فقط با خودم گفتم: «همین بود.» ما داریم مقابل بهترین تیم اروپا بازی می‌کنیم، تیمی پر از ستاره. تنها چیزی که به مغزم خطور پیدا نمی‌کرد، بازگشت بود. فکر می‌کردم: «این‌همه زحمت کشیدیم تا به اینجا برسیم، و حالا همه‌چیز را در ۴۵ دقیقه از دست دادیم.» با این حال، فکر نمی‌کنم آن‌ها در نیمهٔ اول واقعاً سه گل از ما بهتر بودند. قبل از اینکه گل دوم را بخوریم، می‌توانستیم یک پنالتی به خاطر هند بگیریم که داور نگرفت. ولی بعد با گل دوم و سوم، آن‌ها به‌طور جدی کیفیت بالایشان را به رخ کشیدند. تیم فوق‌العاده‌ای بودند.

مردان سرافکنده قرمزپوش در نیمه اول

بین دو نیمه

ژابی آلونسو: 

بدترین سناریو ممکن نوشته شده بود، ما باید سه گل در برابر خط دفاعی می‌زدیم که متشکل بود از: آلساندرو نستا، پائولو مالدینی، یاپ استام و کافو! بعضی بچه‌ها می‌گفتند: «باید بجنگیم»، بعضی‌های دیگر می‌گفتن: «چطوری امروز این‌قدر بد بازی می‌کنیم؟»

یرزی دودک:

خشمگین بودیم. مسیر رفت‌وبرگشت به رختکن طولانی بود، از این‌رو وقت زیادی نداشتیم، فقط پنج یا شش دقیقه وقت بود تا همه‌چیز را مرور کنیم.

جیمی کرگر: 

رافا خیلی متین و آرام بود. راستش را بخواهید، هدف دیگر بازگشت به بازی نبود، فقط می‌خواستیم اوضاع بدتر نشود. فکر می‌کنم خیلی از ما حاضر بودیم بازی همان لحظه تمام شود و ما با همان شکست ۳-۰ کنار بیاییم.

استیون جرارد:

می‌فهمم چرا بعضی هواداران بین دو نیمه ورزشگاه را ترک کردند، نیمهٔ اول کابوس بود. با این حال، سعی می‌کردم مثبت بمونم، و رافا واقعاً فوق‌العاده بود. روحیه‌مان را حفظ کرد، همه را جمع‌وجور کرد و گفت: «بجنگید، هنوز تمام نشده.»

رافا بنیتس: 

در آن زمان، حرف زدن به انگلیسی بین دو نیمه برایم خیلی سخت بود. وقتی ۲-۰ عقب بودیم، داشتم یادداشت‌هایم را به انگلیسی می‌نوشتم و با خودم می‌گفتم: «دو هیچ عقبیم، چی باید بگم؟» بعد گل سوم را قبل از سوت پایان نیمه خوردیم و با خودم گفتم: «خب، از این بدتر نمی‌شد…» ولی باید به داخل رختکن می‌رفتم و صحبت می‌کردم؛ و باور کنید کار ساده‌ای نبود. شما به زبانی غیر از انگلیسی صحبت می‌کنید؟ مثلاً باید می‌گفتم: «بیاید بیدار شید!» ولی باید طوری جملات را در این شرایط بیان کنید تا لهجه‌تان باعث خندهٔ بازیکنان نشود، و تمرکزشان از بین برود. باید با دقت کلمات را انتخاب می‌کردم.

بهشون گفتم: «آروم باشید، نفس بکشید.» همه سرشان پایین بود. «ما خیلی سخت کار کردیم تا اینجا در فینال حضور داشته باشیم، و الان؟ چیزی برای از دست دادن نداریم، ۳-۰ عقبیم، ولی هنوز ۴۵ دقیقه وقت داریم تا همه‌چیز رو تغییر بدیم. سرتونو بالا بگیرید، فقط به این فکر کنید؛ اگه یه گل بزنیم، به بازی برگشتیم، فقط به همین فکر کنید.» بعد به دستیارم پاکو آیستاران نگاه کردم و گفتم: «دیدی هامان رو آماده کن.» و به جیمی ترائوره گفتم: «لباسات رو عوض کن، دوش بگیر، نیمهٔ دوم با سه دفاع بازی می‌کنیم؛ کاراگر، سامی هیپیا و استیو فینن.» بعد برنامهٔ نیمهٔ دوم رو کامل توضیح دادم، دیدی با پاکو رفت تا گرم کنه. داشتم می‌چرخیدم که چشمم به فیزیوتراپ تیم، دیو گلی افتاد که کنار فینن بود. پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «مطمئن نیستم بتونه ۴۵ دقیقهٔ دیگه بازی کنه.» گفتم: «چی؟!»

قبلاً تعویض اجباری هری کیول استرالیایی را انجام داده بودم، «دیدی» می‌شد دومین تعویض، و اگه نیمهٔ دوم هم مجبور می‌شدم تعویض کنم، هیچ راهی برای واکنش نداشتم. در آخرین لحظه فریاد زدم: «جیمی، برگرد.» و ترائوره در خط دفاع سه‌نفره به‌جای فینن به زمین رفت.

رافا بنیتس، خیره و مبهوت در پایان نیمه اول

دیدی هامان:

رافا می‌خواست بیام وسط زمین تا کمی کنترل بازی رو به‌دست بگیرم و در کنار ژابی آلونسو به تیم ثبات بیشتری بدم، تا استیوی کاملاً آزاد باشه و جلوتر بازی کنه، چون او خطرناک‌ترین بازیکنمون برای گل زدن بود. وقتی رافا گفت دارم می‌رم تو زمین، اولین فکرم این بود: «الان در مقابل تیمی مثل میلان چه کاری از دستم برمی‌آید؟»

زمانی که وارد زمین شدم و مشغول گرم کردن خودم با پاکو شدم، هواداران هنوز داشتن با صدای بلند آواز می‌خوندن، شاید بیشتر از روی ناامیدی تا امید، ولی همون لحظه با خودم گفتم: «اونا سه تا گل تو نیمه اول زدن، چرا ما نتونیم سه تا بزنیم؟» وقتی دو تیم برای نیمه دوم برگشتن، با خودم گفتم: «اگه یه گل بزنیم، مطمئنم دومی هم می‌زنیم.» ما با خیلی از این بازیکنان فینال‌های زیادی برده بودیم. هر وقت بازی رو به جنگ و درگیری می‌کشوندیم، برنده می‌شدیم. فکر می‌کردم: «اگه فقط بتونیم بهشون نزدیک بشیم، کی می‌دونه چی خواهد شد؟»

جبرئیل سیسه: 

هرگز صحبت‌های استیون جرارد در بین دو نیمه فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ را فراموش نمی‌کنم. رافا بنیتس وارد رختکن شد، صحبت‌های فنی‌اش را انجام داد، گفت که نباید تسلیم شویم و باید خیلی زود گل بزنیم. اما بعد، استیون بلند شد و از تمام اعضای کادر فنی خواست که رختکن را ترک کنند. حتی فیزیوتراپ‌ها که مشغول درمان بازیکنان بودند هم بیرون رفتند. استیوی فقط می‌خواست بازیکنان در رختکن بمانند.

استیوی ایستاد و گفت: «لیورپول تمام زندگی منِ. این باشگاه همه‌چیز من بوده، تنها چیزی که شناختم. نمی‌خواهم دلیل خنده‌ای در تاریخ لیگ قهرمانان باشم. اگر من را به‌عنوان کاپیتان قبول دارید، اگر دوستم دارید، بلند شید، خاک را از تنتون بتکونید و به بازی برگردید.» اون صحبت‌ها، اون چند دقیقه، برای همیشه در ذهنم حک شده. هیچ‌وقت اون جملات را فراموش نکردم!

استثنایی بود؛ هوادران لیورپول با شروع نیمه دوم همچنان آرام و قرار نداشتند و با خواندن سرود معروف، بازیکنان را به مبارزه دعوت می‌کردند

نیمه دوم؛ شش دقیقه‌ای که مادر تمامی معجزات بود

گارسیا: 

ما دیدیم که بازیکنان میلان با لبخند و خوشحالی از رختکن بیرون اومدن. نمی‌تونید سرزنششون کنید، ۳-۰ جلو بودن و فقط ۴۵ دقیقه مونده بود. اگه منم جای اونا بودم احتمالاً خوشحال بودم. اونا خوشحال بودن و ما ناامید! ولی صدای هواداران لیورپول رو می‌شنیدیم که همچنان می‌خوندن، با وجود اینکه اوضاع اون‌قدر بد بود. این باعث می‌شد به خودت بگی: «بیا، تا جون داری تلاش کن.»

دودک: 

وقتی برگشتیم توی زمین، همه هواداران لیورپول ایستاده بودن و داشتن «تو هرگز تنها گام نخواهی زد You’ll Never Walk Alone» رو می‌خوندن. کاملاً سورئال بود. اون لحظه بود که جرارد ما رو صدا زد وسط زمین و گفت: «همتون شعر و آهنگ لعنتی رو شنیدین دیگه؟ اونا هزاران کیلومتر راه اومدن تا اینجا باشن، پس باید یه چیزی بهشون بدیم. باید!» فوق‌العاده بود، بیش از اندازه انگیزه‌بخش بود. هوادارامون هیچ‌وقت ایمان‌شون رو از دست ندادن، و‌ مثل همیشه نقش مهمی در همه‌چیز ایفا کردند!

بنیتس:

وقتی «دیدی» اومد داخل، کنترل بیشتری پیدا کردیم. و استیوی، سمت راست و هر جای دیگه‌ای که می‌خواست حرکت می‌کرد، تعادل بیشتری داشتیم. بهتر کنترل‌شون کرده بودیم، و در جناحین خطرناک‌تر شده بودیم.

هامان: 

میلان یکی دو موقعیت خوب دیگه در اوایل نیمه دوم داشت. فکر کنم یکی‌شون آفساید بود، خیلی نزدیک بود، و یکی دیگه هم می‌تونست گل چهارم بشه. اگه اون گل رو می‌زدن، کارمون تموم بود. اونجا بود که باید فقط سعی می‌کردیم کمتر از شیش‌تا بخوریم. فکر کنم دقیقه ۵۴ بود که جان آرنه ریس توپ رو سانتر کرد. کافو سانتر اولش رو بلاک کرد، توپ برگشت و چند ثانیه طول کشید تا دوباره به ریسه برسه. بار دوم، کافو اصلاً تلاشی برای بلاک نکرد. انگار گفت: «بفرما، دوباره سانتر کن.» این بار سانتر عالی بود و ضربه سر جرارد فوق‌العاده‌تر. تقریباً غیرممکن بود که از اون نقطه و از اون فاصله با سر گل بزنه. فقط یه جای ممکن برای وارد شدن توپ به دروازه بود و استیوی دقیقاً همون‌جا زد.

کاپیتان جرارد، دروازه‌های بهشت را با پرشی خارق‌العاده به‌روی لیورپول گشود

سیسه: 

استیوی خودش گل اول را زد. پنالتی گرفت. نیمه دوم را باورنکردنی بازی کرد؛ حتی در پایان به‌عنوان دفاع راست بازی را تمام کرد. دیوانه‌وار بود.

دودک: 

وقتی استیون گل اول رو زد، به سمت سکوها برگشت و با دست‌هاش تقاضا کرد: «این داره کمک می‌کنه، بیشتر برامون بخونید!» و بعد، انگار آتشفشانی فوران کرد.

جرارد: 

اون لحظه فقط فکر می‌کردم شاید یه گل دیگه بزنیم تا نتیجه آبرومندانه‌تر بشه. در فوتبال همین‌جوری فکر می‌کنی. فکر نمی‌کنی که با یه گل، قراره دوتای دیگه هم بزنی، مخصوصاً مقابل میلان. ولی اون گل به همه انگیزه داد، اعتمادبه‌نفس‌مون رو بالا برد و نشون داد اونا شکست‌ناپذیر نیستند!

هامان:

جو ورزشگاه کامل عوض شد. با اینکه میلان تیم بسیار باتجربه‌ای بود، حس کردم بازیکناشون کاملاً متوجه شدن، ای داد، شاید همه‌چیز هنوز تموم نشده.

گارسیا: 

وقتی ولادیمیر اسمیتچر گل دوم رو زد، گفتم: «وای، اگه فقط همین‌جوری ادامه بدیم.» گل دوم اون‌قدر سریع بعد از اولی اومد که یه‌دفعه با خودت فکر می‌کنی: «شاید واقعاً اتفاق بیفته!» ناگهان امیدمان زنده شده بود. دور و برم رو نگاه می‌کردم، بازیکنای بزرگ میلان رو دیدم، ولی در دلم هنوز امید بود. نمی‌تونم دروغ بگم و اغراق کنم که در چشماشون دیدم که تموم شدن، چون خیلی بهتر از این حرف‌ها بودن، ولی انرژی مثبت و قوی از طرف ما ایجاد شده بود و می‌دونستم اون‌قدر خوب هستیم که ممکن است بازی را ببریم.

نفوذ عالی جرارد و پنالتی؛ همه چیز برای گل تساوی آماده بود

آلونسو: 

ما یه بازگشت باورنکردنی داشتیم، با نفوذ عالی استیوی به پنالتی دست یافتیم، به خودم گفتم: «در فوتبال معجزه می‌تونه اتفاق بیفته.» وقتی رفتم برای زدن پنالتی تا شاید بازی ۳-۳ بشه، نمی‌دونستم چی فکر کنم. اولین پنالتی حرفه‌ای زندگیم بود! واقعاً تا اون موقع هیچ‌وقت پنالتی نزده بودم. الان که عکس اون لحظه رو می‌بینم، فقط چهره‌ای پر از تنش و با باری از مسئولیت سنگین می‌بینم. خیلی استرس داشتم، ولی رافا قبل فینال گفته بود اگه پنالتی گرفتیم، من باید بزنم، چون جرارد قبلاً یه پنالتی مقابل تاتنهام خراب کرده بود. من به رافا چی گفتم؟ هیچی. باید می‌زدم! راه دیگه‌ای نبود. دیدا، دروازه‌بان میلان ضربه‌م رو گرفت، ولی در بازگشت توپ را به تور چسبوندم. اگه ریباندش رو گل نکرده بودم، شاید داستان من در لیورپول خیلی فرق می‌کرد!

دودک: 

بعد از اینکه بازی ۳-۳ شد، هنوز راه زیادی مونده بود. باید تمرکزمونو‌ حفظ می‌کردیم. تو وقت اضافه، یه سانتر اومد و یه ضربه سر تند به طرفم اومد. اون لحظه فکر کردم از طرف یون دال توماسون بوده. مهارش کردم، ولی به سمت دروازه افتادم.‌ روی زمین بودم، دیدم یه بازیکن میلان داره میاد تا ریباند رو بزنه. تو یه لحظه فکر کردم: «این توپ دقیقاً جایی افتاده که راحت می‌تونه گلش کنه.»

تا جایی که می‌تونستم بدنم رو بزرگ کردم. یه دستمو بالا گرفتم و دعا کردم معجزه بشه. اگه شوچنکو توپ رو فقط می‌انداخت بالا یا به سمت دیگه می‌زد، هیچ شانسی نداشتم. تازه بعد از بازی فهمیدم چرا اون‌قدر محکم زد، ضربه اول هم از خودش بود، نه از توماسون. از اینکه مهارش کرده بودم عصبانی بود، برای همین ریباند رو محکم‌تر زد. چطور مهارش کردم؟

یه‌کم حس ششم، یه‌کم تمرین، و یه‌کم هم دست مقدس پاپ ژان پل دوم، که اهل لهستان بود و یه ماه قبل از فینال فوت کرده بود. بعد از اون مهار، بلند شدم و داد زدم: «خب الان دیگه چی؟!» عصبانیتی که از اول فصل داشتم، از نیمکت‌نشینی، از شایعه خرید دروازه‌بان جدید… تمامی اون احساسات در اون لحظه فوران کرد. ریسه نروژی دوید سمتم و یه بوسه انداخت رو لُپم. بعد از اون لحظه انگار توی یه خلسه بودم. هی با خودم می‌گفتم: «در تمام عمرت منتظر همچین لحظه‌ای بودی، الان خرابش نکن.»

مهار دودک مقابل شوچنکو و موقعیتی که به تاریخ پیوست

ضربات پنالتی

یرزی دودک: 

قبل از فینال، با مربی دروازه‌بان‌ها کلی گپ زده بودیم و اون اطلاعات زیادی در مورد پنالتی‌زن‌های میلان بهم داده بود، مخصوصاً اگه بازی به ضربات پنالتی کشیده می‌شد. یه روز یه «سی‌دی (CD)» بهم داد با بیش از ۱۰۰ پنالتی از بازیکنای مختلف میلان، حتی اون فینالی که با پنالتی یوونتوس رو برده بودن.

بعد از پایان اون فینال عجیب‌ و غریب، با اعتمادبه‌نفسی باورنکردنی در مقابل ضربات پنالتی‌ها قرار گرفتم. مربی دروازه‌بان‌ها قرار بود وقتی هر بازیکن میلان می‌اومد‌ برای پنالتی، با دست به من سیگنال بده. دروازه رو به ۶ منطقه تقسیم کرده بودیم؛ سه‌تا چپ، سه‌تا راست. بر اساس آمار، اون نشون می‌داد اون بازیکن بیشتر به کدوم سمت شوت می‌کنه. کار من این بود که برم تو کار پنالتی‌زن‌ها، تا طبق غریزه طبیعیش بزنه و نظرش رو عوض نکنه. توپ رو برمی‌داشتم و تو چشم‌هاش نگاه می‌کردم. روی خط دروازه زیاد حرکت می‌کردم تا رو اعصابشون باشم. وقتی سرجینیو اولین پنالتی رو زد بالای دروازه، فهمیدم تاکتیکم داره جواب می‌ده.

دیگه انقدر مطمئن شده بودم که حتی به علامت‌های مربی نگاه هم نمی‌کردم. وقتی پیرلو اومد برای پنالتی دوم، یه بازی ذهنی راه انداختم. منتظر بود که اول من شیرجه بزنم. ولی من تا آخرین لحظه پلک نزدم، وقتی که اون دیگه به توپ نزدیک شده بود و نمی‌تونست محکم بزنه. یه قدم جلو رفتم، یه متر کامل جلوتر از خط و مهارش کردم. حتی به داور نگاه هم نکردم، مبادا بخواد دستور بده پنالتی تکرار بشه. فقط به هوادارا نگاه کردم و دست‌هامو بردم بالا. داور خیلی راحت می‌تونست اون ضربه رو مردود اعلام کنه!

بعد اتفاق غیرممکن دیگه‌ای افتاد. دو ماه تمرین پنالتی کرده بودیم، آخر هر تمرین، هر بازیکن باید دو بار گل می‌زد و رافا همه‌چیزو تو دفترش می‌نوشت. جان آرنه ریس هیچ‌وقت خراب نکرده بود، ولی اون شب در استانبول، «دیدا» پنالتی‌شو گرفت. پس من هنوز کار داشتم. آخرین پنالتی‌زن میلان، شوچنکو بود.

جرارد: 

اصلاً روی پنالتی شوچنکو تمرکز نداشتم، داشتم فکر می‌کردم قراره پنالتی بعدی رو من بزنم، و این وحشتناک بود. واقعاً از ترس داشتم شلوارمو خیس می‌کردم، این عصبی‌ترین لحظه عمر فوتبالی‌م بود. با این حال، اگه کسی بهم می‌گفت می‌خوای اسمتو خط بزنیم و پنالتی نزنی، می‌گفتم نه، می‌خوام بزنم. بعداً خیلی‌ها پرسیدن: «ناراحت نیستی، پنالتی قهرمانی رو تو نزدی؟» ولی من دنبال افتخار فردی نبودم و هیچ‌چیز اون شب رو عوض نمی‌کنم. وقتی دیدم جرزی پنالتی شوچنکو رو گرفت، گفتم این بهترین شب زندگیمه… البته به‌جز تولد بچه‌هام.

دودک با استایل بروس گروبلار در فینال ۸۴، میلان و شوچنکو را ناکام گذاشت

دودک:

باز هم برای شیرجه تا لحظه آخر صبر کردم. وقتی شوچنکو به توپ رسید، فکر می‌کنم نظرش رو عوض کرد، کار اشتباهی بود. وقتی ضربه‌شو گرفتم و دیدم همه هم‌تیمی‌هام دارن سمتم می‌دون، فهمیدم قهرمان شدیم.

بنیتس: 

این احساسی‌ترین فینال تاریخ بود، شاید احساسی‌ترین فینالی که هیچ‌وقت تکرار نشه. ما ۳-۰ عقب بودیم و اون تیم میلان واقعاً فوق‌العاده بود. بعضیا می‌گن: «شانس آوردین.» نه. ما خوش‌شانس نبودیم. باید کلی بازی ببری تا برسی به فینال، بعدش هم باید خود فینال رو ببری. در اون شب، کلی به خودم افتخار می‌کردم. حس وقتی رو داشتم که می‌دونی کارتو خوب انجام دادی، بعد از همه اون برنامه‌ریزی‌ها، آنالیزها، صحبت‌ها، تصمیمات، تلاش کل تیم. حس افتخار برای همه‌چیز.

پایان نبرد و قهرمانی لیورپول

دودک: 

توی رختکن بعد از بازی، همه و همه مشغول جشن و شادی بودن. حتی دوست‌هام از لهستان اونجا بودن، حتی ژرار هولیه مربی سابق هم اومده بود و گفت: «من باید یه عکس با جام بگیرم، ۸۰ درصد این تیم رو من ساختم!» رافا وقتی اینو شنید، حسابی عصبانی شد! تا ساعت ۵ صبح جشن گرفتیم، بعدشم آخرش توی یه تخت با هم‌تیمی لهستانیم، یاتسک کرژنوِک، خوابیدم، چون همه تخت‌های دیگه رو دوستام اشغال کرده بودن!

جیمی کرگر: 

جشن‌مون فوق‌العاده بود، ولی بیشتر شب رو داشتم بالا و پایین می‌رفتم با آسانسور! مهمونی‌مون روی پشت‌بوم بود، و هی بهم زنگ می‌زدن که بیام پایین تا خانواده‌مو بیارم داخل. خیلی زود این خبر پیچید؛ اگه بگی «من پسرعموی جیمی کرگرم»، می‌ذارن بری تو مهمونی! کلی هوادار رو راه دادم، اصلاً برام مهم نبود. همه اونا با جام عکس گرفتن!

دودک: 

وقتی برگشتیم لیورپول، استقبال در شهر باورنکردنی بود. حتی طرفدارای اورتون هم پرچم تکون می‌دادن و تبریک می‌گفتن. همه رو با دوربینم ضبط کردم. بعدش که برگشتم لهستان، خلبان هواپیما گفت: «به قهرمان لیگ قهرمانان، جرزی دودک، خوش‌آمد می‌گیم.» از شدت احساسات گریه‌م گرفت. حتی یه آهنگ هم براش ساختن به اسم Du the Dudek، وقتی تو کراکوف تو یه مراسم با بچه‌ها بودم، چندتا دختر اومدن و حرکات اون رقص رو یادم دادن!

یان آرنه ریسه:

خیلی از بازیکنان واقعاً پشت استیوی بودند، ما می‌خواستیم او به عنوان کاپیتان به موفقیت دست پیدا  کند. همه چیزمان را برای باشگاه می‌دادیم، ولی قلبا  می‌خواستیم استیوی به جانی که مستحق ان بود دست پیدا کند. شب‌های بزرگ دیگری هم بوده‌اند. بازگشت‌های دیگری، مثل بازی مقابل بارسلونا در مسیر قهرمانی سال ۲۰۱۹، ولی استانبول بهترین بود، دیوانه‌کننده‌ترین و نمادین‌ترین. بازیکنان میلان به صورت فردی از ما بهتر بودند و ما هیچ شانسی نداشتیم. مردم درباره بازی با بارسلونا هم خیلی حرف ها میزنند، شکی نیست آن هم فوق‌العاده بود. اما آن بازی در آنفیلد بود. استانبول دور از خانه بود، خیلی دورتر. در لیگ برتر هم واقعاً ضعیف ظاهر شده بودیم، همین موضوع نتیجه را باورنکردنی‌تر می‌کند!

کرگر:

من هیچ‌وقت لیگ برتر رو نبردم، ولی مدال استانبولم رو با هیچ‌کدوم عوض نمی‌کنم. لیگ قهرمانان یه رقابت بزرگ‌تره که حتی خیلی از بازیکنای بزرگ هم هیچ‌وقت نتونستن ببرنش. رونالدوی برزیلی هیچ‌وقت نبردش، واسه همین خیلی بهش افتخار می‌کنم.

دودک: 

هنوزم انگار همین پارسال بوده. باشگاه قبلاً هم جام‌های زیادی برده بود، ولی قهرمانی تو لیگ قهرمانان ۲۰۰۵ میراث باشگاه رو محکم‌تر کرد. اون قهرمانی ما را جاودانه کرد.

از اینجا تا ابدیت

دودک درست می‌گوید، و جاودانگی بی‌تکراری هم ماند. در فصلی که هیچ‌کس حساب خاصی برای لیورپول در آن دوره از رقابت‌ها باز نکرده بود، به حدی که قرمزها به‌عنوان تیمی دست‌کم‌گرفته‌شده در مقابل میلان پا به فینال و استادیوم آتاتورک گذاشتند.

مبارزه استیون جرارد در فینال لیگ قهرمانان سال ۲۰۰۵ در نیمه دوم، یکی از بهترین و معروف‌ترین جنگاوری‌های فردی تمام دوران‌ها است. زمانی که تمامی قوا ناامید شده بودند، همه سربازان سرخورده را بسیج کرد و به‌عنوان رهبری لایق به پا خاست و همه‌چیز را به‌دست گرفت.

و در پایان، لیورپول در یکی از باورنکردنی‌ترین شب‌های تاریخ فوتبال، از ۳-۰ و عقب‌ماندگی نیمه اول، غیرممکن را ممکن کرد، در طول شش دقیقه نبرد را برابر کرد، و در پایان «معجزه استانبول»، به قصه‌ای بی‌همتا و فراموش‌نشدنی تبدیل شد.

واقعه‌ای در شهری تاریخی، چون پیروزی سلطان محمد دوم، امپراتور عثمانی که استانبول را برخلاف احتمالات ممکن ـ که در آن زمان قسطنطنیه نامیده می‌شد ـ ناباورانه در سال ۱۴۵۳ فتح کرد، که به ختم و پایان امپراتوری بیزانس منجر شد!

از اینجا تا ابدیت، این حکایت‌های ماندنی در آن شهر استثنایی و در دل تاریخ جا خوش کرده است؛ در قلب آن!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *