بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

برای لئو بین‌هاکر؛ هیچکس حق ندارد این رویا را از من بگیرد

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : جمعه 22 فروردین 1404 | 19:09

کرویف از آمریکا به هلند بازگشته بود و بدون اجازه‌ی بین‌هاکر ناگهان از سکوها پایین رفت. از آن‌جا که هیچ‌کس جرئت نداشت او را متوقف کند، وارد زمین شد و در کنار نیمکت بین‌هاکر نشست و شروع به دستور دادن کرد. آژاکس، بازی باخته را ۵-۳ برد. سال‌ها بعد، بین‌هاکر با لبخند گفت: «باید دو مشت، چپ و راستش می‌کردم.»

کرویف از آمریکا به هلند بازگشته بود و بدون اجازه‌ی بین‌هاکر ناگهان از سکوها پایین رفت. از آن‌جا که هیچ‌کس جرئت نداشت او را متوقف کند، وارد زمین شد و در کنار نیمکت بین‌هاکر نشست و شروع به دستور دادن کرد. آژاکس، بازی باخته را ۵-۳ برد. سال‌ها بعد، بین‌هاکر با لبخند گفت: «باید دو مشت، چپ و راستش می‌کردم.»

اختصاصی طرفداری | سرزمین گل و آسیاب‌های بادی فقط بازیکنان بزرگی به دنیای فوتبال ارزانی نداشته است، مربیان این سرزمین در ادوار مختلف موفقیت‌های بسیاری در داخل و خارج از مرزهای این کشور به هم زده‌اند.

او یکی از ده‌ها مربی بزرگ هلند و اروپا بود؛ لئو بین‌هاکر (Leo Beenhakker)، ساعاتی پیش در ۸۲ سالگی چشم از جهان فروبست. این ادای دینی خیلی کوچک و با عجله از مردی بزرگ است که طی ۴۰ سال پایانی عمرش به‌خوبی با دنیا، حرف‌ها و قصه‌های بی‌پایانش در داخل و خارج از دنیای فوتبال آشنایی دارم.

غم دنیای فوتبال اروپا در سوگِ بین‌هاکر تعجب‌برانگیز نیست. مربی بی‌همتایی که خاطرات بسیاری برای هواداران فوتبال و تیم‌هایی که با آن‌ها کار کرد، به‌جا گذاشت. از رنگارنگ‌ترین و موفق‌ترین مربیان هلند بود و آوازه‌اش مرزهای کشور را پشت سر گذاشت و خبر درگذشتش نه‌فقط در هلند، بلکه در بسیاری از کشورهای دیگر بازتابی گسترده داشت.

با آن چهره متمایز، موهای فِر و بور که به خاکستری می‌زد و سیگار برگی که از لبان او دور نمی‌شد، شخصیتی روراست داشت، و حرف‌های هرچند تندش با طنز و حس شوخ‌طبعی خاصی بیان می‌شد.

لئو بین‌هاکر و یوهان کرویف

با هر دو تیم آژاکس و فاینورد در هلند به قهرمانی رسید، و در اسپانیا، رئال مادرید را به افتخاری بی‌نظیر رساند.

در اسپانیا، هنوز هم مردم او را با لقب «دون لئو» به یاد می‌آورند، مردی که رئال مادرید را، در دوران طلایی دهه‌ی ۸۰، با ستارگانی همچون هوگو سانچز، خورخه والدانو، امیلیو بوتراگوئنو و برند شوستر، سه فصل پیاپی به قهرمانی رساند.

حکایت‌های بی‌شمار و شنیدنی درباره‌ی مردی که بیش از چهار دهه از عمرش را در کنار برخی از بزرگ‌ترین بازیکنان تاریخ فوتبال گذراند و در این مدت، شهرتی به‌هم زد، وجود دارد که در این مرثیه و ادای احترام نمی‌گنجد.

مربی که عاشق فوتبال هجومی بود، در ماه‌های اخیر با کهولت و بیماری دست‌وپنجه نرم می‌کرد و سال‌ها بود که صحنه‌ی فوتبال را ترک کرده بود. اما «دون لئو» دوران متفاوت با تجربه‌های زیادی را پشت سر گذاشته بود؛ او با آژاکس، تیم ملی هلند و حتی پایان یک دوران طلایی در مادرید و تولد بهترین بارسای تاریخ را از نزدیک تجربه کرده بود.

در کنار استاد، رینوس میشل

دون لئو خاطرات فراموش‌نشدنی در رئال مادرید به‌جا گذاشت؛ اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، زمانی که هدایت تیم معروف به «لامیندا دل بویو» (باغ کرکس‌ها) را بر عهده داشت و سه قهرمانی پیاپی لالیگا را بین سال‌های ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹ کسب کرد. تیمی که از گل‌زنی و قهرمانی سیر نمی‌شد، اما موفق نشد به رؤیای بزرگش، فتح جام باشگاه‌های اروپا، دست یابد.

یکی از پرحاشیه‌ترین لحظات حضور بین‌هاکر در رئال مادرید، نیمکت‌نشینی بوتراگوئنو در بازی برگشت مرحله‌ی یک‌چهارم نهایی مقابل پی‌اس‌وی در سال ۱۹۸۹ بود. تصمیمی که نه به‌خاطر مصدومیت، بلکه کاملاً فنی گرفته شده بود. رئال با نتیجه‌ی ۲-۱ صعود کرد، اما خبر اول آن شب و تیتر اول روزنامه‌ها نه پیروزی، که نیمکت‌نشینی «بوترا» بود.

او تنها پنج دقیقه در آن بازی به میدان رفت، در حالی‌که هواداران برنابئو هرگز از درخواست حضور او در زمین دست برنمی‌داشتند!

همان سال، میلانِ آریگو ساکی با همه‌ی بروبچه‌های ایتالیایی و هلندی در سن‌سیرو با نتیجه‌ی ۵-۰ رئال را در هم کوبید. شکست سنگینی که باعث شد بین‌هاکر رئال را ترک کند، چون پیشنهادی برای هدایت تیم ملی هلند دریافت کرده بود.

در سال ۱۹۹۲، دوباره به پایتخت اسپانیا بازگشت. رئال مادرید زیر سایه‌ی بارسای رویایی یوهان کرویف قرار گرفته بود، و بین‌هاکر به درخواست رومن مند‌را برای نجات فصل به مادرید فراخوانده شده بود. مادرید باید واکنش نشان می‌داد.

سه قهرمانی پیاپی لالیگا با رئال مادرید

لئو بین‌هاکر هرگز برای باشگاه بارسلونا کار نکرد و همیشه ارتباط نزدیکی با رئال مادرید داشت. ارتباط او با بارسلونا بیشتر غیرمستقیم بود، به‌ویژه از طریق رقابتش با یوهان کرویف، که در آن زمان سرمربی بارسا بود. تیم‌های این دو مربی در چندین نبرد به‌یادماندنی لالیگا با هم روبه‌رو شدند، به‌خصوص در فصل ۹۲–۱۹۹۱ که در پایان با قهرمانی بارسلونا به پایان رسید، آن هم پس از شکست رئال مادرید مقابل تنریف در آخرین روز فصل.

او جای رادومیر آنتیچ را گرفت، اما به اقرار خودش، یکی از تلخ‌ترین شب‌های زندگی‌اش را در ورزشگاه تنریف تجربه کرد؛ بین‌هاکر روی نیمکت ورزشگاه الیودورو رودریگس لوپز نشسته بود، زمانی‌که رئال در ۷ ژوئن ۹۲ با وجود برتری ۲-۱ با بازگشت شگفت‌انگیز تنریف روبه‌رو شد و با نتیجه ۳-۲ بازی را واگذار کرد و قهرمانی با پیروزی ۲-۰ آبی‌اناری‌ها در مقابل بیلبائو به بارسا رسید. این از دستاوردهای بزرگ تاریخ تیم کاتالان در مقابل رقیب پایتخت‌نشین بود.

بین‌هاکر در سال ۱۹۴۲، در زمان اشغال هلند توسط نازی‌های آلمانی به دنیا آمده بود. در نوجوانی رؤیای فوتبالیست شدن داشت، اما مصدومیتی جدی در نوزده‌سالگی آن رؤیا را نقش بر آب کرد. فقر مالی پس از مرگ پدرش، او را مجبور کرد تا در یک فروشگاه لباس کار کند و هم‌زمان تیم‌های کوچک مثل SV Epe را تمرین دهد. اولین فرصت حرفه‌ای‌اش در سال ۱۹۶۸ با تیم فولندام به‌دست آمد، درست زمانی‌که فوتبال هلند در حال تجربه انقلابی به نام «توتال فوتبال» بود.

با آژاکس، اولین گام بزرگش را برداشت؛ جایی که در سال ۱۹۸۰ لحظه‌ای فراموش‌نشدنی با یوهان کرویف داشت. برخوردهایی پرشور و جدی، اما همواره با احترام متقابل پایان می‌یافت، درگیری‌هایی که از دل رقابت می‌جوشید، اما هیچ‌گاه حرمت‌ها را خدشه‌دار نمی‌کرد. همیشه میان آن دو، آتش بحث زبانه می‌کشید، اما خاکستر احترام باقی می‌ماند.

کرویف از آمریکا به هلند بازگشته بود و بدون اجازه‌ی بین‌هاکر ناگهان از سکوها پایین رفت. از آن‌جا که هیچ‌کس جرئت نداشت او را متوقف کند، وارد زمین شد و در کنار نیمکت بین‌هاکر نشست و شروع به دستور دادن کرد. آژاکس، بازی باخته را ۵-۳ برد.

سال‌ها بعد، بین‌هاکر با لبخند گفت: «باید دو مشت، چپ و راستش می‌کردم.»

در همان سال‌ها، بازیکن‌ها پرقریحه‌ای مثل فرانک رایکارد را به فوتبال معرفی کرد و تا به امروز تنها مربی‌ای است که به همراه آژاکس و فاینورد، دو تیمی که از یکدیگر تنفر دارند، به مقام قهرمان لیگ هلند دست یافته است.

و کرویف با لجبازی با مسئولان آژاکس در نقش بازیکن به این مهم دست یافته است.

در طول دوران حرفه‌ای‌اش، تیم‌های زیادی را هدایت کرد: از فیتسه و فولندام گرفته تا گراس‌هاپرز سوئیس، باشگاه‌های مکزیکی آمریکا و گوادالاخارا، و حتی استانبول‌اسپور ترکیه.

درخشش او در آژاکس باعث شد به تیم ملی هلند برسد، اما در راه صعود به جام جهانی ۱۹۸۶ ناکام ماند و به رئال مادرید رفت. بعدتر بار دیگر روی نیمکت تیم ملی نشست و جام جهانی ۱۹۹۰ را تجربه کرد؛ با تیمی بسیار خوب و اختلافات داخلی، جامی که هیچ‌گاه قرار نبود خاطره‌ی خوشی برایش بسازد.

با رود خولیت در جام جهانی ۱۹۹۰؛ قهرمان اروپا با وجود شایستگی، دستِ‌خالی ماند

سال‌ها بعد، در سال ۲۰۰۶، با ترینیداد و توباگو بار دیگر به جام جهانی رسید؛ معجزه‌ای واقعی برای کشوری کوچک، که نام بین‌هاکر را تا ابد در خاطرش ثبت کرد.

زندگی‌اش، ترکیبی بود از جاه‌طلبی، رنج، پیروزی و غرور. مردی که با تمام وجود زیست، تمام‌قد ایستاد، و هرگز به چیزی کمتر از رؤیایش رضایت نداد.

نشریه‌ی مارکا او را «یک افسانه» نامید:

او آخرین مربی‌ای بود که توانست رئال مادرید را سه بار پیاپی قهرمان لالیگا کند. دوران شکوه کوئینتا دل بوتره، نسلی از بازیکنان جوان آکادمی باشگاه زیر نظر او رشد کردند؛ نسلی که فوتبال اسپانیا را زیر سلطه‌ی خود گرفت.

مردی اهل روتردام با اعتمادبه‌نفسی جسورانه، و دورانی‌که بیشتر شبیه داستانی خیال‌انگیز است: آژاکس، رئال مادرید، تیم ملی هلند، فاینورد.

کارنامه‌ی او سرشار بود از فرازها و فرودها. اما در تمام سال‌های زندگی، رویش و درِ دلش به روی همه باز بود. بازیکنان، خبرنگاران، هواداران و مدیران باشگاه‌ها، همه مجذوب شخصیت کاریزماتیک و شوخ‌طبعی بی‌نظیرش می‌شدند، بی‌اغراق، همه.

و این چیزی است که همیشه در خاطرم مانده است؛ «طنزی ظریف و دیدگاه‌هایی صریح»، حرف‌هایی که اغلب رگه‌ای از طعنه و نیش در خود داشتند.

او بود که اصطلاحاتی چون «نسل سیب‌زمینی‌خور» را برای فوتبالیست‌های دهه‌ی ۸۰ که به چشم او نسلی نازپرورده دیده می‌شدند به‌کار برد و او بود که برای نخستین بار جام قهرمانی باشگاه‌های اروپا را «جامی با گوش‌های بزرگ» و «خرگوش گوش‌دراز» نامید.

زمانی که خبرنگاری بلژیکی از او پرسید؛ قصد دارید هدایت تیم ملی بلژیک را به عهده بگیرید، اظهار کرد؛

اصلاً علاقه‌ای ندارم. به نظرم درست نیست جانشین رنه فان‌درریکن شوم، چون آن‌وقت دیگر در بلژیک هیچ‌وقت آرامش نخواهیم داشت.

عصر موفقیت مادرید با تولد تیم رویایی یوهان کرویف در بارسلونا مصادف شد

بین‌هاکر نه فقط به‌عنوان یک مربی برجسته، بلکه به‌خاطر طنز ظریف، نظرات تند و رک، و موضع‌گیری‌های اجتماعی‌اش نیز معروف بود و بارها و بارها در بحث‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وارد می‌شد و بی‌پرده دیدگاه‌های خود را ابراز می‌کرد.

وقتی از دنیای فوتبال کناره گرفت، خبری از او نداشتیم، اما رد پایش، تا همیشه در حافظه‌ی این ورزش باقی خواهد ماند. آن قیافه، موهای پرپشت بور و خاکستری و سیگار باریک برگی که به لب داشت با صدایی قابل‌تشخیص و حرف‌هایی که همیشه شنیدنی بود؛ هر جا که بود، از مادرید تا ترینیداد، از روتردام تا استانبول، چیزی در وجودش بود که آدم‌های دور و اطرافش را همیشه گرم می‌کرد، صمیمی، و پر از قصه.

بین هاکر جوان روزگاری به هر دری می‌زد، به هر دری…

وسوسه‌ی تعریف بخشی از قصه‌ها، زندگی‌نامه‌ی فوق‌العاده خواندنی‌اش، رهایم نمی‌کند؛

دوست‌داشتنِ بین‌هاکر آسان بود. حتی اگر فروتنی نداشت، حتی اگر همیشه بی‌پروا بود و از خودش می‌گفت.

درباره‌ی روزهای فوتبالش در باشگاه‌های آماتور روتردام، تدیرو، زرکسس، و زوارت‌-ویت ‘۲۸. اما لئو رؤیایی دیگر در سر داشت. با ایمانِ کامل، مطمئن بود می‌تواند مربی فوتبال شود. مادرش نگران بود؛ لئو تنها فرزندش بود. پدر، نان‌آور خانواده، در ۳۹سالگی بر اثر سرطان خون از دنیا رفته بود. زخمی عمیق، یک نقطه‌ی عطف خاموش.

لئو آن را چنین توصیف می‌کند: «آن اتفاق، همه چیز را در زندگی من تغییر داد.»

او و مادرش فقیر بودند، به معنای واقعی کلمه. از کمک‌هزینه‌ی دولتی زندگی می‌کردند. مادرش، هر ماه، باید در صف می‌ایستاد تا مبلغ ناچیز معاش را دریافت کند.

زندگی هرگز آسان نبود و لئو هیچ‌چیز را مفت به دست نیاورد. کارش را از برق‌کاری شروع کرد، در هارلم مربی تیم هندبال شد و به تیم ملی قایقرانی تمرینات بدنی می‌داد. وقتی یاپ فان‌در لک، او را برای مربی‌گری در باشگاه آماتور اِپه معرفی کرد، لئو لحظه‌ای درنگ نکرد.

«این بزرگ‌ترین شانس زندگی‌ام بود.»

برای گذران زندگی، مشاغل کوچکی هم دست‌و‌پا کرد: مربی بیسبال، کار در فروشگاه ورزشی، و تدریس در مدرسه‌ی کشاورزی.

«همین‌ها باعث شد از پسِ زندگی بربیایم، شرافتمندانه.»

وقتی در سال ۱۹۶۲ با چشمان خودش فینال اروپا میان رئال مادرید و بنفیکا را دید، دلش به یقین رسید. فهمید، دلش قرص شد، دیگر می‌دانست، مطمئن شد؛

«این‌جایی است که باید باشم. این دنیای من است. هیچ‌کس حق ندارد این رؤیا را از من بگیرد. حتی اگر مجبور باشم تمام سنگ‌ها را جابجا بکنم.»

و لئو صخره‌ها را شکست و تمامی سنگ‌ها را فرو ریخت.

لئو بین هاکر؛ ۲۰۲۵-۱۹۴۲

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *