بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

بهترین مستندهای فوتبالی تاریخ که حتماً باید تماشا کرد

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : چهارشنبه 26 آذر 1404 | 20:20

در دنیایی پر از آثار آبکی و بی‌ارزش، ۱۰ اثر را به شما معرفی خواهیم کرد که به عنوان یک فوتبال‌دوست، از دیدن آن‌ها پشیمان نخواهید شد.

در دنیایی پر از آثار آبکی و بی‌ارزش، ۱۰ اثر را به شما معرفی خواهیم کرد که به عنوان یک فوتبال‌دوست، از دیدن آن‌ها پشیمان نخواهید شد.

طرفداری | در سال‌های اخیر، مفهوم مستند ورزشی ضربهٔ سختی خورده است. کافی است در هر پلتفرم پخشی که ترجیح می‌دهید جست‌وجو کنید تا با انبوهی از تولیدات کم‌مایه روبه‌رو شوید؛ آثاری ظاهراً قابل‌ قبول اما سطحی، متشکل از برش‌های شتاب‌زده و روایت‌هایی پایین‌تر از حد ویکی‌پدیا.

در کنار این‌ها، مستندهای پرهزینه و ستایش‌نامه‌ گونه قرار دارند که وانمود می‌کنند شما را به درون جهان سوژه می‌برند، اما در عمل فقط تصویری یکسره مثبت از او ترسیم می‌کنند.

بهترین مستندها همواره واجد عنصری از روزنامه‌نگاری و نگاهی انتقادی‌ هستند. تصادفی نیست که بسیاری از آثار این فهرست نه به شکوه و افتخار، بلکه به شکست، فروپاشی‌های روانی و انفجارهای خشم می‌پردازند. برخی حتی از چارچوب ورزش فراتر می‌روند تا سوژه‌های خود را در بستر درست تاریخی و اجتماعی قرار دهند.

همهٔ این آثار خیره‌کننده نیستند، اما بی‌تردید از آن‌ها چیزهای بیشتری خواهید آموخت؛ و قطعاً ناسزاهای بیشتری هم خواهید شنید!

۱۰. Home And Away (۱۹۸۴)

تولید شده توسط کمپانی گرانادا که دو گروه از هواداران مرسی‌ ساید را دنبال می‌کند؛ آن‌ها برای فینال میلک کاپ میان اورتون و لیورپول راهی لندن می‌شوند. گفته می‌شود یک‌ سوم جمعیت مردان لیورپول برای این مسابقه شهر را ترک کرده بودند و تماشای هوادارانی از هر دو باشگاه که در مسیر سفر، به‌ جای نام تیم‌هایشان شعار «مرسی‌ ساید» سر می‌دهند، تأثیرگذار است.

تصاویر شبِ پیش از بازی در لندن، آمیخته با هیجان و خطری نهفته است، اما دستاورد اصلی فیلم ثبت انتظار پیش از یک مسابقهٔ بزرگ و حس فرسایندهٔ پس از آن است. در اتوبوس و در راه بازگشت، تمرکز به جست‌وجوی بی‌پایان واقعیت روزمرهٔ زندگی قهرمانان ما معطوف می‌شود. حتی در رکود کثیف میانهٔ دههٔ ۱۹۸۰، فوتبال همچنان هر از گاهی ارزشمند بود.

۹. Sunderland ’Til I Die (۲۰۱۸)

نمونه‌ای از مستندهای پشت‌ صحنهٔ محبوب نتفلیکس و امثال آن، با محوریت ساندرلند در تیره‌ترین دورانش. هدف، بازگشت به سطح اول است، اما سرانجام سقوط رقم می‌خورد. از ماجراهای به‌ یادماندنی چارلی مت‌ون و میل او به تغییر موسیقی پیش از بازی «اگر من دی‌ جی بودم این‌طوری انجامش می‌دادم… یه کم ایبیزا» گرفته تا تصمیمات عجیب مدیریتی.

مدیران باشگاه‌ها گاهی هرگونه درک از واقعیات را از دست می‌دهند. روند پیشنهادهای فزاینده و خرید نهایی ویل گریگ با ۴ میلیون پوند، همچون یک فیلم ترسناک پیش می‌رود؛ در حالی که اطرافیان به مالکان هشدار می‌دهند او در بهترین حالت نصف این مبلغ می‌ارزد. همهٔ این‌ها به‌ خوبی در تضاد با انسانیت و وفاداری هواداران رنج‌کشیده قرار می‌گیرد. البته فصل سومِ کوتاه‌ شده، اصلاً ضرورتی نداشت.

۸. The Four Year Plan (۲۰۱۱)

داستان خرید کیو پی‌ آر توسط فلاویو بریاتوره و شرکا و صعود نهایی تیم، شاید از نظر فنی شاهکار فیلم‌سازی نباشد، اما سفری دیوانه‌وار است. مانند چند اثر دیگر این فهرست، اغلب از خود می‌پرسید چرا مدیریت اصلاً اجازه داده دوربین مستندسازان وارد شود و چرا اجازه داده‌اند فیلم نهایی منتشر شود.

بریاتوره تصویری اغراق‌آمیز از مالکی احساساتی است که نمی‌تواند از دخالت در ترکیب تیم دست بردارد. رنجرز در ۱۸ ماه نخست، پنج مربی عوض می‌کند تا به نیل وارناک می‌رسد؛ مربی‌ای که نخستین اقدامش پایین آوردن تابلوی انگیزشی «فقط برندگان» از زمین تمرین است. تیم او به‌ شکلی غیرمنتظره، به پایان خوشی می‌رسد و در نهایت، شما ناخواسته برای رئیس چاپلوس، جیانی پالادینی، که با لغو کسر امتیاز به‌ خاطر مالکیت شخص ثالث از شدت شادی اشک می‌ریزد، همدردی می‌کنید.

۷. City! A Club In Crisis (۱۹۸۱)

سکانسی از مستند منچسترسیتی
سکانسی از مستند City! A Club In Crisis

به‌ جای تماشای مجموعهٔ پر زرق‌ و برق و خودستایانهٔ «All or Nothing» دربارهٔ گواردیولا، به سراغ این اثر از روزگار پیشین منچسترسیتی بروید. یک ساعت آرام و کم‌ هیاهو که در آن استاد (مالکوم الیسون) جای خود را به شاگردش (جان باند) می‌دهد. نشانه‌های آن دوره چشم‌نواز است؛ الیسون با سیگار برگ همیشگی و سایدبرن‌های پیتر سویلز، رئیس باشگاه، که از گوش‌هایش پهن‌تر به نظر می‌رسند…

تصاویر اتوبوسی که مین رود را ترک می‌کند، یادآور نقاشی‌های لوری است. دوران اوج الیسون گذشته و خود نیز به این آگاهی رسیده است. خداحافظی اندوهگین او پس از اخراج، با سینهٔ برهنه‌ای که از زیر گرم‌کنِ نیمه‌باز پیداست، تکان‌ دهنده است.

آخرین نمایش، ورود او به زمین مین رود در حالی است که تیم جدیدش، کریستال پالاس، در جام حذفی با سیتیِ باند روبه‌رو شده؛ گویی می‌خواهد گریه کند و سپس با اغراق برای هواداران سیتی بوسه می‌فرستد. سیتی ۴-۰ پیروز می‌شود، اما در حالی که یک مستند امروزی احتمالاً شکست نهایی برابر اسپرزِ ریکی ویلا را دنبال می‌کرد، City با صحنه‌ای به پایان می‌رسد که باند الیسونِ شکست‌ خورده را سرزنش می‌کند و دوستِ ظاهراً صمیمی‌اش یک صندلی آن‌ طرف‌تر، بی‌ هیچ پاسخی، نشسته است.

۶. Six Days To Saturday (۱۹۶۳)

بخش‌های زیادی از این مطالعه دربارهٔ سوئیندون تاون، در آستانهٔ ورود فوتبال به عصر مدرن، جلوتر از زمان خود است. برت هد، مربی تیم، گروهی از استعدادهای جوان محلی را ساخته که از ویدئو برای بازبینی بازی‌ها استفاده می‌کنند و پس از دیدار خارج از خانه برابر پرستون، با هواپیما بازمی‌گردند. بسیار مدرن؛ تا زمانی که می‌بینیم برای خلاص شدن از کبوترهایی که در سکوهای ورزشگاه لانه کرده‌اند، از تفنگ استفاده می‌شود. ارنی هانت، مهاجم تیم، در رختکن موی مربی‌اش را کوتاه می‌کند و شوخی‌کنان می‌گوید هنوز بلد نیست «مدل بیتلز» را دربیاورد. بازیکنان و کادر تیم در اتوبوس با هم آوازِ غم‌انگیز هنک ویلیامز «Take These Chains From My Heart» را می‌خوانند.

چشمگیرترین بخش، زندگی بازیکنان سوئیندون بیرون از زمین است. جان بورمن، نویسنده و راوی (که بعدها «Point Blank» و «Deliverance» را ساخت)، می‌گوید: «آن‌ها هرگز واقعاً آرام نمی‌شوند. هرجا بروند شناخته شده و زیر نظرند. کانون غرور یک شهر صنعتی ۹۲ هزار نفری‌اند. شهرت، آن‌ها را آسیب‌پذیر می‌کند. کارگران کارخانه‌ها مهارت‌شان را تحسین و آزادی و دستمزدشان را ستایش می‌کنند. آن‌ها که در جامعهٔ خود ناآرام‌ هستند، با تواضع، وقار و ادب از خود دفاع می‌کنند.» اثری درخشان از یک دوره.

۵. The Game of Their Lives (۲۰۰۲)

دنیل گوردون، کارگردان این اثر، چهار سال مذاکره کرد تا به کرهٔ شمالی و تیمی که در جام جهانی ۱۹۶۶ شرکت کرده بود دسترسی یابد. او آن‌ها را سرحال می‌یابد و نظریهٔ توطئه اعدام‌ شدن‌شان پس از شکست در یک‌چهارم نهایی برابر پرتغال را رد می‌کند.

کرهٔ شمالی در آن تورنمنت در میدلزبرو مستقر بود و این فیلم، پیوند شکل‌ گرفته با مردم تیساید را به‌ زیبایی نشان می‌دهد. پسربچه‌ای محلی که توپ‌ جمع‌کن بوده، در تصاویر باقی‌ مانده از ۶۶ پیدا و نزدیک به ۴۰ سال بعد با او مصاحبه می‌شود. اما آنچه فیلم را متمایز می‌کند، نگاهی است به زندگی در دولتِ مطرود، همراه با دامنه‌ای شگفت از مصاحبه‌ها. بیشتر اعضای تیم پوشش داده می‌شوند و با صداهایی لرزان، ترانهٔ خودساختهٔ تورنمنت را دوباره می‌خوانند. بیننده گاه مشت گره می‌کند و گاه با یاد رهبر پیشین، کیم ایل‌ سونگ، اشک می‌ریزد.

۴. Orient: Club For A Fiver (۱۹۹۵)

مستند لیتون اورینت
سکانسی از مستند Orient: Club For A Fiver 

فیلمی مختصر اما خفقان‌آور که شلختگی فوتبال دسته‌های پایین‌تر آن زمان را عیان می‌کند؛ پرونده‌های فلزی کهنه و دیوارپوش‌های چوبی فرسوده همه‌ جا دیده می‌شود. جان سیتن، مدافع سابق تیم، حالا مربی است؛ مردی که تیم بی‌پول لیتون اورینت روی دستش مانده است. تونی وود، مالک باشگاه، پیشنهاد فروش باشگاه با ۵ پوند را داده اما خریداری پیدا نمی‌شود. احتمالاً به‌ دلیل مسائل حقوقی و نه بر اساس تصمیم تهیه کنندگان مستند، هیچ تصویری از مسابقات وجود ندارد؛ تصمیمی که به شکل عجیبی به نفع فیلم تمام شده است.

سیتن استاد نطق‌های آتشین پیش از بازی است که بلافاصله با کات‌های ناگهانی به نتایج همراه می‌شود: ۴۵ دقیقه از بازی برنتفورد گذشته و اورینت ۰-۳ عقب است. اما اوج کار در بین دو نیمه رقم می‌خورد؛ جایی که سیتن از سشوار معروفش فراتر می‌رود، هم‌تیمی سابق را همان‌جا اخراج می‌کند و حتی به دعوا دعوتش می‌کند. و البته جملهٔ معروفش: «می‌تونید غذاتون رو هم بیارید».

تماشای فیلم با چشم امروزین دشوار است؛ فروپاشی انسانی را می‌بینید. سیتن هنگام اخراج توسط مالک جدید، بری هرن، به‌ طرزی عمیق آسیب‌ دیده به نظر می‌رسد و در ضمن هرگز به فوتبال بازنگشت. اما این اثر بسیار فراتر از کلیپ‌های معروفی است که بارها دیده‌اید. جو ترهارن، کارگردان، گفت: «توانایی برخی تماشاگران برای عبور از فحاشی و داد و بیداد موجود در اثر، و دیدن انسانیت و استیصال در آن موقعیت را به‌ شدت دست‌کم گرفته بودم.» اثری که سزاوار بازنگری است.

۳. The Two Escobars (۲۰۱۰)

زندگی دو کلمبیاییِ هم‌‌نام را به‌ طرزی استادانه کنار هم می‌نشاند: آندرس، مدافعی با سرنوشتی تراژیک و پابلو، قاچاقچی مواد مخدر. شاید عجیب به نظر برسد، اما فیلم خیلی زود نشان می‌دهد پول مواد چگونه به فوتبال راه یافت. ابتدا همه‌ چیز شوخ‌ و شنگ و فاسد است؛ مسئولانی فاسد و درگیری‌های آشفته در زمین. سپس داوری به قتل می‌رسد و عمق فاجعه آشکار می‌شود.

آندرس عضو تیم اتلتیکو ناسیونال بود؛ نخستین قهرمان کلمبیایی لیبرتادورس و بهره‌مند از پول‌های شسته‌ شدهٔ پابلو. مدافعی شیک که با تیمی مشتاقِ ارائه تصویر بهتری از کشورش، به جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا رفت. آن‌ها شگفتی‌ساز دانسته می‌شدند اما ضعیف ظاهر شدند و آندرس در بازی دوم گروهی گل به خودی تعیین‌ کننده‌ای زد.

در سراسر فیلم (ساخته‌ شده در دورهٔ نخست مجموعهٔ «۳۰ برای ۳۰» شبکهٔ ESPN) خشونت به سطوحی هولناک می‌رسد تا سرانجام هر دو قهرمان داستان جان می‌بازند؛ آندرس پنج روز پس از حذف کلمبیا، در پی مشاجره‌ای بیرون از یک کلوب شبانه، به ضرب گلوله کشته می‌شود. تماشایی و به‌ شدت تکان‌دهنده.

۲. An Impossible Job (۱۹۹۴)

گراهام تیلور بی‌تردید انسان خوبی بود. این را حتی در بدترین لحظاتش، در این مطالعه از ماه‌های پایانی مربیگری‌اش در تیم ملی انگلیس می‌بینیم؛ زمانی که کنار خط با هوادارانی که به بازیکنی توهین می‌کنند درگیر می‌شود. با این حال، در آن دوران به‌ شدت منفور بود؛ نه فقط در مطبوعات. رسانه‌ها به‌ ندرت چنین بی‌محابا به سراغ چهره‌های عموماً محبوب می‌روند.

این فیلم از مجموعهٔ Cutting Edge با عبارت مشهور «?Do I not like that» شناخته شد، هرچند برخی جملات دیگرش هم ماندگار است. همهٔ این‌ها از ذهن آشفتهٔ مردی معقول بیرون می‌آید که فشار فوتبال او را به مرز جنونِ پر از فحش می‌کشاند.

با فروپاشی تلاش انگلیس برای صعود به جام جهانی، تیلور از کمک‌ داور می‌خواهد تشکرش را به داور بابت مسبب اخراج شدنش برساند؛ اما زمانی عمق بحران را درمی‌یابیم که می‌بینیم او وسط بازی، با همکارانش روی نیمکت، پیامدهای رسانه‌ای آینده را شبیه‌سازی می‌کند.

۱. Diego Maradona (۲۰۱۹)

شاهکار آسیف کاپادیا با هیجان ظاهراً ناپایدار موسیقی «Delorean Dynamite» تاد ترژه، بر تصاویر دوربین داشبورد از خیابان‌های ناپل آغاز می‌شود. شگفت آن‌ که، ریتم فیلم هرگز فروکش نمی‌کند؛ حتی بخش مربوط به قهرمانی جام جهانی ۱۹۸۶، در مقایسه با هستهٔ داستان یعنی سال‌های ایتالیا، اندکی آرام‌تر به نظر می‌رسد.

استفاده از تصاویر چنان استادانه است که گویی کاپادیا به هر ساعت بیداریِ زندگی مارادونا دسترسی داشته است. فوتبال مسحور کننده است، اما شکست‌ها نیز دیده می‌شود؛ بازی‌های بد و دریبل‌هایی که به جایی نمی‌رسند. سپس شکوه و ستایش می‌آید و در کنارش زنی در تخت بیمارستان که چند روز پس از زایمان ادعا می‌کند نوزاد کنار دستش، فرزند مارادوناست. سنگینی ابتدا بر چهره و سپس بر رفتار او می‌نشیند؛ گرفتارِ عشق هیستریک مردمی که هر خروجش از خانه را احاطه می‌کردند، بعد کوکائین، بعد مافیا.

پایان‌بندی مرثیه‌گونی نیز حاکی از وضعیت سال‌های پایانی اوست؛ بازگشت به آرژانتین، اضافه‌ وزن شدید و ویرانی ناشی از اعتیاد، اما با امکانی حداقلی برای آشتی با گذشته. فیلمی زیبا و ماندگار.

ترجمه‌ای از مطلب گردآوری شده در وب‌سایت Telegraph

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *