بحران دانشگاه در عصر سودآوری / چرخش پارادایمی، فرصت اندیشیدن را در دانشگاه قربانی کرد؟ / بحران بزرگ تر معیار موفقیت ثروت مادی است
منبع : خبرانلاین
دانشگاهی که فقط آموزش شغلی میدهد، در بلندمدت حتی به اقتصاد هم خدمت نمیکند»، زیرا اقتصاد به کارآفرینان، مدیران و شهروندانی نیاز دارد که بتوانند در سطحی استراتژیک، انتقادی و اخلاقی بیندیشند. آینده از آن جوامعی است که دانشگاههای آن جسارت سرمایهگذاری روی «انسان» را در کاملترین معنای کلمه داشته باشند….بحران دانشگاه تنها یک مشکل داخلی نیست، بلکه بازتابی از یک بحران بزرگتر اجتماعی است که در آن معیار موفقیت، ثروت مادی است و گفتوگوی عقلانی در فضای عمومی نادیده گرفته میشود.
گروه اندیشه: صفحه اندیشه روزنامه ایران مطلبی منتشر کرده از گفت و گوی آناستازیا دیتون، با هکت ردی، استاد فلسفه و تاریخ ایدهها در انستیتو مطالعات آموزشی میشیگان. مترجم این مطلب سیامک میرزابابایی است. این مصاحبه به بررسی بحران هویت و رسالت دانشگاه در جهان امروز از دیدگاه پروفسور ردی میپردازد. پروفسور ردی در سخنان خود به دو موضوع محوری و یک راه حل اشاره می کند. دو موضوع محوری او شامل چرخش پارادایمی دانشگاه و ابزاری شدن آن است، و دیگر نقد علوم انسانی و هوش مصنوعی است. راه حلی که ردی ارائه می دهد، مبتنی بر بازخوانی رسالت و سرمایه گذاری بر «انسان کامل» است. از نظر او بحران دانشگاه تنها یک مشکل داخلی نیست، بلکه بازتابی از یک بحران بزرگتر اجتماعی است که در آن معیار موفقیت، ثروت مادی است و گفتوگوی عقلانی در فضای عمومی نادیده گرفته میشود.او همچنین برای برونرفت از وضعیت کنونی معتقد است، دانشگاه باید شجاعت داشته باشد و رسالت دوگانه خود را احیا کند. این امر مستلزم بازطراحی شاخصهای موفقیت است تا کیفیت مشارکت فارغالتحصیلان در زندگی مدنی نیز معیار قرار گیرد، نه صرفاً نرخ اشتغال. همچنین دانشگاه باید به جامعه بگوید که دانشگاهی که فقط آموزش شغلی میدهد، حتی به اقتصاد هم خدمت نمیکند، زیرا اقتصاد به متفکرانی نیاز دارد که در سطح استراتژیک، انتقادی و اخلاقی بیندیشند.
****
پروفسور ردی، بحث را با یک پرسش کلی آغاز میکنم: به نظر شما رسالت اصلی دانشگاه در جهان امروز چیست؟ آیا این رسالت نسبت به گذشته تغییر کرده است؟
پرسش شما دقیقاً به قلب مسأله بحران دانشگاه در جهان امروز اشاره دارد. برای قرنها، نهاد دانشگاه رسالتی دوگانه داشت از یکطرف به دنبال جستوجوی بیطرفانه حقیقت و تولید دانش بود و از سوی دیگر پرورش شهروند مسئول را در دستور کار داشت؛ انسانی که با کمک ادبیات، فلسفه، تاریخ و هنر، میآموزد چگونه بیندیشد، نقد کند و خود و جهان را به شیوهای ژرف مدیریت کند.
اما در چند دهه اخیر، شاهد یک چرخش پارادایمی بودهایم بطوری یک تعریف فزاینده ابزاری و اقتصادی از دانشگاه غالب شده است: دانشگاه به عنوان «عرضهکننده نیروی کار متخصص» یا «موتور اقتصادی» دیده میشود. این تغییر، تنها یک تغییر مدیریتی نیست؛ بلکه تغییری بنیادین در تعریف ما از «آموزش» و «انسان فرهیخته» ایجاد کرده است.
این چرخش پارادایمی چگونه در ساختار دانشگاهها تجلی یافته است و نقطه عطف آن کجا بود؟
بحران ۲۰۰۸ بیشک برای این چرخش پارادایمی یک شتابدهنده قوی بود. پس از آن، منطق «بازدهی سرمایه» و «کارآیی» با شدتی بیسابقه به تمام شئون دانشگاه نفوذ کرد. همه چیز باید کمّی میشد: تعداد مقالات، نرخ پذیرش، شاخصهای رضایت دانشجویان، میزان جذب بودجه همه اینها با منطق اقتصادی و سودآوری باید همخوانی میداشت.
در این فضای جدید، علوم انسانی و آموزش که محصولاتشان فوری و قابل اندازهگیری با پول نیست به حاشیه رانده شدند. از ما محققان علومانسانی خواسته شد دائماً ثابت کنیم «به چه دردی میخوریم؟» نتیجه، تعطیلی گروههای آموزشی، حذف کلاسهای کوچک گفتوگومحور، و رابطه استاد و شاگرد؛ که زمانی یک رابطه اخلاقی و فکری بود، به یک «تراکنش خدماتی» بدل شد. فضای تفکر عمیق، قربانی فرهنگ سمی انتشار مقاله شد؛ مقالههایی که اغلب فقط برای افزایش رزومه نوشته میشوند و کمتر کسی آنها را میخواند؛ چرا که اساساً نوشته نشدهاند تا دردی از فرد و جامعه کم کنند بلکه نوشته میشوند تا رزومه علمی شوند.
شما به علوم انسانی اشاره کردید. منتقدان میگویند در عصر هوش مصنوعی، علومانسانی به تدریج ارزش و اعتبار خود را از دست میدهد. آیا شما با چنین اظهارنظرهایی موافق هستید؟
این یک سوءتفاهم خطرناک درباره ماهیت اندیشه است. بله، هوش مصنوعی میتواند متنی روان یا تحلیلی ساختاریافته تولید کند. اما «نوشتن» تنها یک محصول نیست؛ یک فرآیند است. مهمترین فرآیندی که بشر برای اندیشیدن، برای مرتب کردن آشوب ذهنی، برای به چالش کشیدن فرضیات خودش ابداع کرده است.
وقتی شما نوشتن را به ماشین واگذار میکنید، در واقع «فرصت اندیشیدن» را از خود میگیرید. هوش مصنوعی پاسخ میدهد، اما پرسش اصیل مطرح نمیکند و فرهنگسازی، اخلاق، فهم پیچیدگیهای تاریخی؛ همه ریشه در توانایی پرسشگری دارند. جامعهای که نتواند پرسشهای بنیادین از خود بپرسد، در مواجهه با بحرانهایی مثل تغییرات اقلیمی یا شکافهای اجتماعی، تنها واکنشهای احساسی و کورکورانه خواهد داشت. این درحالی است که علوم انسانی به انسان توانایی پرسشگری و حل و فهم آن پرسشها را میدهد.
پس با این نگاه، آیا میتوان گفت رسالت دانشگاه در حال افول است؟ و بجای اینکه «شهروند مسئول» تربیت کند فقط «نیروی بازار کار» تولید میکند؟
دقیقاً. این بزرگترین خطای دانشگاه است. دانشگاه تصور میکند با آموزش یک سری مهارتهای فنی سخت، مأموریتش پایان یافته است. اما انسان قبل از «کارورز» بودن، یک «شهروند» است. او نیاز دارد بداند کیست، در کجای تاریخ و جامعه قرار دارد، چگونه ارزشهایش را انتخاب کند، چگونه با تعارضات اخلاقی کنار بیاید، و چگونه در دریای اطلاعات جهتیابی کند.
اینها «مهارتهای نرمِ وجودی» هستند که آموزش عالی قرار بود جزو وظایف خود بداند. دانشجوی امروزی ممکن است در کدنویسی ماهر باشد، اما اگر نتواند منابع اخبار جعلی را تشخیص دهد، پیامدهای اخلاقی فناوری جدید را بسنجد، یا خود را در جهانی بزرگتر ببیند، برای چالشهای عصر ما به طور کامل مجهز نیست.
این بحران، آیا صرفاً یک مشکل داخلی دانشگاه است یا بازتابی از مشکلات بزرگتر جامعه است؟
دانشگاه، آینه جامعه است. وقتی جامعه معیار موفقیت را ثروت مادی میداند، سیاست به سطحینگری عادت میکند، و فضای عمومی از گفتوگوی عقلانی خالی میشود، نمیتوان انتظار داشت دانشگاه در برج عاج خود، ارزشهای دیگری را حفظ کند. بحران دانشگاه، بحران فقدان یک زبان مشترک و غنی برای صحبت درباره اهداف جمعی ماست. ما منطق اقتصادی را بر دانشگاه مسلط کردهایم و منطق اخلاقی، زیباییشناختی و مدنی را به حاشیه بردهایم.
آیا راهی برای برونرفت از این وضعیت میبینید؟ آیا بازگشت به گذشته دانشگاه راهحل این ماجراست؟
بازگشت به گذشته ممکن نیست و مطلوب هم نیست. ما به یک ترمیم و بازخوانی جدی نیاز داریم. دانشگاه باید شجاعت داشته باشد که رسالت دوگانه خود را که «پیشبرد دانش» و «پرورش شهروند خردمند» است، دوباره در رسالت خود قرار دهد. این به معنای بازطراحی شاخصهای موفقیت است: شاخصهایی که صرفاً نرخ اشتغال را مدنظر نداشته باشند بلکه کیفیت مشارکت فارغالتحصیلان در زندگی مدنی را معیار خود کنند.
این امر در گرو ایجاد فضاهای امن برای گفتوگوهای بیطرفانه درباره پرسشهای دشوار است. و مهمتر، به معنای ایستادن و گفتن این حقیقت ساده به جامعه است: «دانشگاهی که فقط آموزش شغلی میدهد، در بلندمدت حتی به اقتصاد هم خدمت نمیکند»، زیرا اقتصاد به کارآفرینان، مدیران و شهروندانی نیاز دارد که بتوانند در سطحی استراتژیک، انتقادی و اخلاقی بیندیشند. آینده از آن جوامعی است که دانشگاههای آن جسارت سرمایهگذاری روی «انسان» را در کاملترین معنای کلمه داشته باشند.












