بالا
ورود به حساب کاربری
ثبت نام کنید
ارسال این مطلب برای دوستان

کتاب رود گولیت (۲۵): دیگو مارادونا بهترین بازیکن تاریخ است، بدون این‌که مثل مسی مورد حمایت داوران باشد

منبع : طرفداری
تعداد نظرات کاربران : ۰ نظر
تاریخ انتشار : پنجشنبه 8 خرداد 1404 | 23:18

مسئله بهترین بازیکن تاریخ فوتبال، برای گولیت حل شده است: دیگو آرماندو مارادونا.

مسئله بهترین بازیکن تاریخ فوتبال، برای گولیت حل شده است: دیگو آرماندو مارادونا.

طرفداری | در قسمت بیست و پنجم کتاب رود گولیت، به بررسی بازی مدافعان میانی و معرفی برترین‌ها از نگاه گولیت پرداختیم. در این قسمت، توجهات به خط میانی معطوف خواهد شد.

بازیکنان خط میانی

تیمی که کنترل خط میانی را در دست دارد، کنترل بازی را نیز در اختیار دارد. تقریباً تمام مربیان از این قانون طلایی پیروی می‌کنند. به همین دلیل است که بسیاری از سیستم‌های فوتبالی به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که تا حد امکان بازیکنان بیشتری را در خط میانی جای دهند. تیم بزرگ آژاکس در دههٔ ۱۹۹۰ به هدایت لوئیس فن‌ خال، با همین هدف به دنی بلیند، مدافع مرکزی خود، این امکان را می‌داد که تا خط میانی پیشروی کند. بارسلونا نیز کار مشابهی انجام می‌دهد و اجازه می‌دهد مسی از خط حمله به میانهٔ میدان بازگردد. حفظ تعادل در خط میانی حیاتی است و جای‌گیری در پست‌ها، باید مطابق سیستم (۲-۴-۴ یا ۳-۳-۴) صورت گیرد.

در سیستم ۲-۴-۴ شما به بازیکنانی در کناره‌ها نیاز دارید که بتوانند نفوذ کنند؛ دو جایگاه مرکزی نیز باید به بازیکنان مایل به مشارکت در دفاع تعلق گیرد. این دو نفر نباید در کنار یکدیگر قرار بگیرند، بلکه باید به صورت مورب چیده شوند. بازیکنی که عقب‌تر قرار دارد وظیفهٔ سازمان‌دهی تیم را دارد، در حالی که بازیکن دیگر باید خلاق‌تر باشد، بازی را به جلو ببرد و حتی گاهی در موقعیت گلزنی قرار گیرد. نمونه‌ای از هافبک دفاعی، کارلو آنچلوتی است و فرانک رایکارد نمونه‌ای از یک هافبک هجومی به‌شمار می‌رفت.

در سیستم ۳-۳-۴، به سه بازیکن متفاوت نیاز دارید که با یکدیگر هماهنگ و مکمل باشند: یک بازیکن دفاعی، یک هافبک خلاق و یک بازیکن نفوذی. بسیاری از تیم‌ها به‌دلیل اشتباه در این ترکیب یا نداشتن بازیکنان مناسب دچار مشکل می‌شوند.

در سمت چپ

گلن هادل، بازیکن پیشین تاتنهام، موناکو، سوئیندون تاون و چلسی، در سیستم ۳-۳-۴ می‌توانست یک بازیکن آرمانی برای سمت چپ خط میانی باشد، اما در سیستم ۲-۴-۴ در مرکز زمین قرار می‌گرفت. مشکل هادل این بود که در کشور یا دوران درستی متولد نشده بود و همین امر، دلیل کم‌توجهی به او را توضیح می‌دهد. در هلند، همه عاشق هادل بودند، اما در انگلستان او را بیش از حد تکنیکی می‌دانستند و می‌گفتند توانایی دویدن ندارد.

جان بارنز، بازیکن سابق لیورپول، در سیستم ۲-۴-۴ با پای چپ جادویی‌اش می‌درخشید، اما در سیستم ۲-۵-۳ با مثلثی که نوک آن رو به عقب بود، حتی بهتر هم عمل می‌کرد. او کمی جلوتر از مدافعان قرار می‌گرفت و از آنجا وظیفهٔ بازیسازی را برعهده می‌گرفت. او بازی‌گردانی باهوش و دارای دید وسیع نسبت به جریان مسابقه بود.

 

گل جان بارنز به تاتنهام (۱۹۹۵)

دو ستارهٔ مورد علاقهٔ من، رافائل گوردیوی اسپانیایی از رئال مادرید و دیوی کوپر از گلاسگو رنجرز بودند. کوپر، که به‌طرز غم‌انگیزی در مارس ۱۹۹۵ در ۳۹ سالگی به‌دلیل خون‌ریزی مغزی درگذشت، از نظر فنی بی‌نقص بود، درکی عالی از بازی داشت و از توانایی گلزنی بالایی نیز برخوردار بود. گوردیو استقامتی بی‌نظیر داشت و بی‌وقفه در سمت چپ سیستم ۲-۴-۴ بالا و پایین می‌رفت؛ جوراب‌هایش همیشه دور مچ پایش آویزان بود.

من طرفدار پر و پا قرص کوپر و گوردیو بودم؛ همان‌طور که طرفدار ژوزه توره، هافبک فرانسوی باشگاه‌های نانت و موناکو، نیز بودم. اولین بار او را در یک تورنمنت جوانان در اتریش دیدم و کاملاً مجذوبش شدم. بعدها در زندگی شخصی‌اش دچار مشکلاتی شد. یکی دیگر از بازیکنانی که با شوق و علاقه دنبال می‌کردم، خوان لوزانو، بازیکن اسپانیایی-بلژیکی بود.

بازیکنان مختلف، مناسب سیستم‌های متفاوتی هستند؛ حتی اگر پستشان مشابه به‌نظر برسد. دلیل آن، جایگاه و نوع بازی کردن بازیکنان اطرافشان است. برای مثال، ادگار داویدز همیشه در سمت چپ سیستم ۳-۳-۴ در آژاکس و یوونتوس بازی می‌کرد، هرچند تمایل داشت بیشتر به مرکز میدان نزدیک شود. ادگار بازیکنی خستگی‌ناپذیر بود که بی‌وقفه می‌دوید، تکل می‌زد و توپ‌گیری می‌کرد. علاوه بر این، مهارت‌های فوق‌العاده‌ای در کار با توپ داشت، هرچند که به‌خاطر منافع تیم، ترجیح می‌داد توپ را در اختیار بازیکنی مانند زین‌الدین زیدان قرار دهد. این هم خود یک ویژگی بزرگ است: اینکه بدانی چه زمانی باید توپ را واگذار کنی.

در سمت راست

فرانک رایکارد و کارلو آنچلوتی بهترین بازیکنانی بودند که در سیستم ۲-۴-۴ می‌توانستند در میانهٔ میدان بازی کنند. آن‌ها به‌خوبی در فضاهای محدود عمل می‌کردند، قدرتمند بودند و می‌دانستند چگونه توپ را پس گیرند. ذهنیتشان همیشه این بود: «اگر فلان شود، چه؟» اگر مهاجم تیم در میانهٔ زمین، سمت راست یا چپ به دردسر افتاد، چه باید کرد؟ چگونه می‌توانیم پیش‌بینی کنیم؟ در میلان شش بازیکن این‌گونه فکر می‌کردند و به همین دلیل همیشه آمادهٔ پوشش اشتباهات و نقایص در نقاط دیگر زمین بودیم.

فرانک رایکارد یک ستاره بود. من برای آوردن او از رئال ساراگوسا به میلان تلاش زیادی کردم تا مدیران را متقاعد کنم. آن‌ها می‌خواستند همه چیز را درباره‌اش بدانند و باز هم مطمئن نبودند. صد بار به ساکی و هیئت‌مدیره گفتم: «او را بیاورید!» تیم ما در میلان پیشاپیش تیم خوبی بود، اما با حضور فرانک، همهٔ قطعات پازل کنار هم قرار گرفت و ما به مدت دو سال همهٔ جام‌ها را بردیم.

فرانک انرژی و توان لازم برای جنگیدن در میانهٔ میدان، چه در عقب و چه در جلو، را داشت. اما او چیزی فراتر از یک بازیکن قوی بود. او در فضاهای بسته فوتبال بی‌نظیری ارائه می‌داد و حتی گهگاه به‌آسانی گل می‌زد. رایکارد در فینال جام باشگاه‌های اروپا مقابل بنفیکا در وین گلزنی کرد.

او در میلان و همچنین در تیم ملی هلند پیشرفت کرد و بعدها در بازگشت دوباره‌اش به آژاکس، بازیکنی بود که می‌توانست تضمین کند تیمش پیروز شود.

 

۵ گل برتر فرانک رایکارد با پیراهن میلان

یکی دیگر از هافبک‌های دفاعی شگفت‌انگیز، کلود ماکله له فرانسوی از چلسی و رئال مادرید بود. او همواره در زمین این سؤال را از خود می‌پرسید: «اگر فلان شود، چه؟» او نگاه دقیقی به خطرات داشت. در نگاه اول، کار ماکله له چیزی بیش از توپ‌گیری و تحویل دادن آن به بازیکنی که بتواند از آن استفاده کند، نبود. اما درک فوتبالی و جای‌گیری‌ این بازیکن در زمین، اغلب او را تبدیل به بازیکنی می‌کرد که پادزهر ضدحمله‌ها بود. مانند داویدز، ماکله له با اینکه بازیکنی توانا در بازی با توپ و در بالاترین سطح ممکن بود، خود را فدای تیم می‌کرد.

سبک متفاوتی از هافبک را می‌توان در برایان رابسون دید؛ بازیکنی با تحرکات فوق‌العاده و یک رهبر واقعی برای تیم. اگر قرار بود کسی حملات را رهبری کند، رابسون آن فرد بود. او روحیه‌ای مضاعف به تیم می‌داد. توانایی توپ‌گیری را با تکنیک خوب و مهارت گلزنی تلفیق کرده بود.

داوید سیلوا از منچسترسیتی، بازیکنی چشم‌نواز است؛ یک بازیساز که نه کاملاً هافبک است و نه کاملاً مهاجم. او می‌تواند هر دو کار را انجام دهد و اغلب در فضاهای بین خطوط بازی می‌کند. مدافعان مهار او را دشوار می‌دانند، اما گاه خود او برای تیمش در دفاع دردسر ایجاد می‌کند. به همین دلیل، اغلب در سمت چپ به‌کار گرفته می‌شود، اگرچه بهترین عملکردش در مرکز زمین است.

زین‌الدین زیدان یک استثنا است. یک رهبر ذاتی نه در امر سخنوری، بلکه با حضورش در زمین. تیم‌هایی که زیدان در آن‌ها بازی می‌کرد، همیشه به او آزادی کامل می‌دادند. بسیاری از مربیان حاضر بودند تیمشان را طوری تنظیم کنند تا زیدان بتواند تفاوت را رقم بزند.

زیدان در زمین زیاد حرف نمی‌زد، اما همه چیز را می‌دید. حرکتش چنان بود که انگار روی دندهٔ سوم است اما از کنار حریفانی عبور می‌کرد که در دندهٔ پنجم می‌دویدند. مانند یک بالرین، ظریف و با وقار… تماشای زیدان لذت محض بود.

یکی دیگر از نقاط قوت زیدان، توانایی او در استفاده از حرکت حریف برای چرخش و رهایی بود _ مثل یک منجنیق _ با این حال معمولاً از درگیری فیزیکی پرهیز می‌کرد. معدود بازیکنانی می‌توانستند مانند او، حریف را با یک حرکت فریب دهند و از تعادل خارج کنند. او با چنان سادگی و آرامشی حرکت می‌کرد که همه چیز آسان به‌نظر می‌رسید، در حالی‌که نیازمند دقتی بی‌نظیر بود. زیدان چه در بوردو، چه یوونتوس، چه رئال مادرید و چه در تیم ملی فرانسه، همیشه با توپ تفاوت را رقم می‌زد.

از آنجا که زیدان هیچگاه تکیه‌گاهی در امور دفاعی نبود، رئال مادرید برای تکمیل او، کلود ماکله له را به خدمت گرفت. این دو مکمل هم بودند؛ یک زوج قهرمان. بازیکنانی مانند زیدان، پلاتینی، مارادونا، کریستیانو رونالدو و مسی فراتر از چارچوب‌ها فکر می‌کنند. این‌ها بازیکنانی هستند که باید آن‌ها را در فوتبال پرورش داد. مربیان نباید با چنین بازیکنانی دربارهٔ تاکتیک حرف بزنند؛ باید به آن‌ها اعتماد کنند، آزادی بدهند و به آن‌ها گوش دهند. اگر با آن‌ها گفت‌وگو کنید، احتمالاً با ایده‌های فلسفی متعددی ذهنتان را پُر می‌کنند. باید قدر آن‌ها دانست، چرا که استثناهایی‌اند که فوتبال را شگفت‌انگیز می‌کنند.

 

۱۰ گل برتر زین الدین زیدان با پیراهن یوونتوس

با اینکه دیگو مارادونا در ابتدا به‌عنوان یک هافبک مطرح شد، او سبک خودش را داشت و هرگز نمی‌شد او را به یک پست خاص محدود کرد. تیمش هر سیستمی که بازی می‌کرد، مارادونا واقعاً جزئی از آن نبود؛ او سیستم خودش را داشت: ۹-۱. همه در اطراف او بازی می‌کردند و او کسی بود که همیشه تفاوت را رقم می‌زد. بهترین نمونه، تیم ملی آرژانتین بود که در جام جهانی ۱۹۸۶ در مکزیک، آلمان غربی را شکست داد و قهرمان شد.

من بارها در کنار و مقابل مارادونا بازی کرده‌ام. در چندین دیدار دوستانه هم‌تیمی‌اش بودم، اما اغلب در تیم مقابل قرار داشتم. او در همهٔ جوانب یک رهبر بود. اگر هم‌تیمی‌هایش کار موردنظرش را انجام نمی‌دادند، با عصبانیت واکنش نشان می‌داد. یک بار یکی از بازیکنان تیم مارادونا تعویض شد _ احتمالاً به دستور خودش _ و تا زمانی که آن بازیکن به نیمکت برسد، به او ناسزا می‌گفت. مارادونا هر کاری می‌کرد تا پیروز شود. با خودش هم مهربان نبود. وقتی مصدوم می‌شد، به بازی ادامه می‌داد؛ مانند جام جهانی ۱۹۹۰ در ایتالیا که بارها مورد خطا قرار گرفت اما تنها در فینال برابر آلمان از پا درآمد. بازیکنانی که حاضر نبودند اندکی درد و خطر را بپذیرند، با مارادونا به مشکل برمی‌خوردند.

چقدر خوب بود؟ میلان بهترین مدافعان جهان را داشت، اما هیچ‌کس نمی‌توانست توپ را از مارادونا بگیرد. مانند زیدان، او از قدرت حریف برای رهایی استفاده می‌کرد؛ اگر کسی او را می‌گرفت، به او تکیه می‌داد و از نیرویش برای گریز بهره می‌برد.

قدرت بدنی و سرعت، اکنون بیش از گذشته اهمیت دارند، اما مارادونا در فوتبال امروزی هم ستاره می‌شد. در آن زمان مدافعان می‌توانستند بدون ترس از مجازات خطا کنند. او مدام به هوا پرتاب می‌شد. اگر داوران همان حمایتی را از مارادونا می‌کردند که امروز از مسی می‌کنند، لذت بیشتری از تماشای او می‌بردیم.

به نظر من بهترین فوتبالیست تاریخ مارادونا است. او همه چیز را درک می‌کرد: تاکتیک، تکنیک، هوش فوتبالی، همه چیز. گاهی چنان نابغه بود که آدم با خودش می‌گفت: «این دیگر چیست؟ اینجا چه خبر است؟» من این حس را هم در بازی مقابل او و هم در بازی کنار او تجربه کردم. در یک دیدار خیریه همراه زولا، پوئت و دیگر ستاره‌ها کنارش بازی کردم؛ اما همه توپ‌ها به مارادونا می‌رسید. طبیعتاً از روی احترام بود؛ چون مارادونا، مارادوناست.

 

یکی از بهترین نمایش‌های انفرادی تاریخ؛ عملکرد دیگو مارادونا مقابل انگلیس در جام جهانی ۱۹۸۶

در خارج از زمین هم لحظات خوشی با هم داشتیم. او آدمی فوق‌العاده بود و می‌خواست همه دوستش داشته باشند. همین او را آسیب‌پذیر می‌کرد. دیگران از او سوءاستفاده می‌کردند، فریبش می‌دادند و او بارها در دامشان می‌افتاد. اما به‌عنوان یک بازیکن، مارادونا بی‌نقص بود؛ بهترین بازیکنی که تاکنون دیده‌ام.

در مورد پله، نمی‌توانم قضاوتی داشته باشم. من بازی‌هایش را به‌صورت زنده ندیدم. تصاویر خارق‌العاده‌ای از بازی‌‌هایش وجود دارد، اما نمی‌توانم با اطمینان بگویم از مارادونا بهتر بود. همهٔ ستایش‌ها درباره‌اش را قبول دارم، می‌دانم که ویترین افتخاراتش پر است، از جمله سه قهرمانی در جام جهانی. اما چون هیچ‌گاه او را به‌صورت زنده ندیدم، نمی‌توانم قضاوتی عینی داشته باشم.

پس فعلاً به مارادونا پایبندم. شاید چند سال دیگر با بازنشستگی مسی، نظرم عوض شود و بپذیرم که او از هم‌وطنش بهتر بود. اگرچه همواره خواهم گفت مارادونا در دورانی بازی کرد که رقیبان بسیار سرسخت‌تری داشت. او هیچ‌گاه حمایتی که امروز از مسی می‌شود را دریافت نکرد. همیشه شکاری در دسترس برای رقبا بود. اگر مارادونا در شرایط امروزی بازی می‌کرد، هرگز آن مصدومیت‌های شدید و طولانی را تجربه نمی‌کرد؛ مثل آنچه هنگام برخورد با قصاب بیلبائو، آندونی گویکوئچه‌آ، رخ داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *