گمشده بزرگ استقلال ؛ چیزی که در منصوریان یافت نمی شود
گمشدهای به نام دانش مربیگری در استقلال
آنچه که این روزها از ناهماهنگی بین اجزای همه خطوط این استقلال بیمار در چشم تر است عدم هارمونی بین عضلات اندامها و فرمانهای تاکتیکی نمای ذهن منصوریان به شاگردانش در کنار زمین است.
چیزی که بیشتر به هجوها و شوخیهای سابق فیروز کریمی بعد از بازیهای لیگ برتر شبیه است تا دستورات فنی و نکات موثر فوتبالی. منصوریان که قرار بود ناجی یک بازیکن جوان از آسیبهای شهرت و حاشیه فوتبال بشود و در نقش یک پدر راه فوتبالیست شدن را به قائدی یاد بدهد در یک الگوی تکراری در همه بازیهای این فصلش در دقیقه ۷۰ مضطربانه از کوچکترین عضو تیمش میخواهد ناجی اخراج و کمک حال برون رفت تیمش از بحران بشود! استقلال بیمار است و علاج آن شاید نه نشاندن رحمتی روی نیمکت و نه بازگشت امید ابراهیمی به تیم باشد! بیماری استقلال ریشه در طمع سیری ناپذیر این ساختار معیوب فوتبال ایران در طی کردن راه صدساله در یک شب دارد! شکست این روزهای تیم مرد همیشه محبوب آبیها را باید در آینه آن روزی میدیدیم که هواداران استقلال بعد از دو سال موفقیت نسبی منصوریان در نفت از او بعنوان خالق سومین ستاره روی پیرهنشان در آسیا یاد میکردند و با اشتیاقی فراوان بازگشت کاپیتانشان را اینبار در قامت سرمربی به خانهاش جشن میگرفتند.
البته شاید هم مشکل استقلال را باید در محل نامتعارف دیگری جستجو کرد! جایی در ژن معیوب و جهش یافته بدل سازی در کروموزوم اضافی شماره ۴۷ که مختص جنس ایرانی انسان است و بس و کارکردش برای ما شبح سازیست و آینده سوزیست تا شبیه سازی و آینده سازی! ژنی که قرار بود الگوی همانند سازیاش را از بنرها و بیلبوردهای فرهنگسوز! شهرداری تهران بگیرد تا محصولی به نام سبک زندگی ایرانی-اسلامی بیرون بدهد! اما امان از دست این اتاق فکر اجنبیها که بازهم با طرح توطئه نظریه پوچ! انتخاب طبیعی داروین طوری جهش در این ژن ایجاد کردند که نمونههایش را از مدلهای ناموفق و شکست خورده دنیای غرب آنهم بدون حق مولف کپی-پیست میکند! آنقدر این ژن شبح سازی ما ایرانیها معیوب کار میکند که ایکر کاسیاس پس از ملاقات با رضا پرستش- بدل ایرانی مسی- از شباهت عجیب او به سرخیو راموس یاد میکند!
علیرضا منصوریان سرمربی استقلال که شاید اولین مربی ایرانی آورنده سیستم ریلکسیشن استخرچههای آب یخ کیروش به فوتبال باشگاهی ایران باشد این روزها به نظر بیشتر از تحرکها و تکاپوهای اغراق آمیزش در لب خط به یک خلوت ایستا با جنس مدیتیشن درون همان استخرچههای آب یخ نیاز دارد تا شاید هرچه زودتر به مانند ویسی و گلمحمدی به این نتیجه برسد که برای گواردیولا شدن نه موی کوتاه و ست لباس و کفشهای او کافیست و نه برای بیلسا شدن کنار زمین چمن روی دوپا متفکرانه بازی را نگاه کردن! که برای یکی مثل کیروش شدن به چیزی بیشتر از جنب و جوشهای کنار خط کیروش گونه و یا استخرچههای آب یخ و حتی گذاشتن روزبه چشمی در قلب خط دفاع نیاز است. گمشدهای که محل اخفائش خیلی وقت است نه در کامپیوتر مجید جلالی یافت میشود و نه دیگر در اصطلاحات رنسانسی جلال چراغ پور! مفقودهای که نه حتی میتوان با اعتبار و اسطورگی علی دایی بدان رسید و نه شاید با چوب جادوگری علی کریمی! که برای رسیدن به آن یا باید مثل هلی کوپتر پرواز کرد یا به مانند موشک فرار! شاید از اینور آب به آن ور آب! پروازی با بالهایی از تلاش و اراده وحید هاشمیان یا فراری از جنس گامهای صبر و تامل مهدوی کیا! گمشدهای به نام دانش مربیگری…
آقای منصوریان!
گاهی اوقات برای در یاد ماندن و بودن باید رفت. رفتن از همان جنسی که حمید استیلی تن به آن نداد و اکنون به جای دیدنش روی نیمکت یکی از تیمهای لیگ برتر عکسش را روی سکوهای ورزشگاه بن فهد ابوظبی در کنار همسرش مشغول تماشای بازی پرسپولیس میبینیم! خواهشا اگر به استقلال و هواداران میلیونیش هم اعتنایی نمیکنید به عاشقان آن تیم رویایی ۹۸ رحمی بکنید تا باز هم بتوانند نامتان را بعنوان تبصره در معدود استثنائات قانون “هر بازیکن بزرگی الزاما مربی بزرگی نمیشود” پای بیمهری فوتبال ایران مهر کنند