مصاحبه با آتوسا حجازی دختر یکی یکدانه اسطوره استقلالیها
حجازی و مصاحبه با دختر یکی یکدانه اش؛ آتوسا حالا بیشتر از هر روز دیگری پدرش را میخواهد؛ بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگ پدرش شد
دختر یکی یکدانه ناصرخان حجازی حالا بیشتر از هر روز دیگری پدرش را میخواهد. از همان روزی که بازیهای انتخاباتی شروع شد و دوباره ماجرای کاندیدا شدن اسطوره استقلالیها در سالهای قبل روی بورس آمد، آتوسا بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگ پدرش شد.
دختر یکی یکدانه ناصرخان حجازی حالا بیشتر از هر روز دیگری پدرش را میخواهد. از همان روزی که بازیهای انتخاباتی شروع شد و دوباره ماجرای کاندیدا شدن اسطوره استقلالیها در سالهای قبل روی بورس آمد، آتوسا بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگ پدرش شد.
او همان روزهایی را به یاد میآورد که یکدفعه ناصرخان شناسنامهاش را دستش گرفت، کت و شلوارش را پوشید و به راه افتاد: «بابا کجا؟». «میروم ثبت نام کنم تا رییسجمهور شوم. مگر ما ورزشیها نمیتوانیم سیاسی شویم؟ چطور آنها میآیند و ورزشی میشوند، ما نمیتوانیم؟»
آتوسا این جملات را به خوبی به یاد میآورد. اصلا او هر روزی که پدرش در کنارش بوده برای او خاطره است. نکته اینجاست که هنوز هم که هنوز هست هواداران به مناسبتهای مختلف به همان گوشی نوکیای قدیمی ناصرخان پیامک میزنند و مناسبتهای مختلف را به او و خانوادهاش تبریک یا تسلیت میگویند؛ اتفاقی که باعث شده تا دختر حجازی احساس کند یک چیز در زندگیاش هیچ وقت کهنه نمیشود و آن یاد و خاطره پدرش است.
* هنوز هم با گوشی ناصرخان تماس میگیرند؟
واقعا نیازی نیست که من از مردمیبودن پدرم تعریف کنم. مردم زیادی که پدرم را دوست داشتند قبل و بعد از تعطیلات نوروز در تیمهای مختلف که پدرم مربی بود سال نو را تبریک میگفتند و مرحوم پدر به بعضی افراد توجه ویژه داشت. همیشه سفارش میکرد احترام مردم را داشته باشیم. به همین دلیل هم هنوز به گوشی همراهش پیامهای تبریک مردم میرسد. تلفن همراه مرحوم پدرم یک نوکیای قدیمی است که دست مادرم است و هنوز دوستداران ناصر حجازی برایش پیامک میفرستند. متن بهاری میفرستند و اعیاد مختلف را تبریک میگویند. همین امسال بیش از دهها پیامک رسیده بود که مادرم به خیلی از آنها پاسخ داد.
* سال نو بدون ناصرخان خیلی سخت است.
مثل پنج سال گذشته که از زمان فوت پدرم میگذرد امسال هم سخت گذشت. بدون مرحوم پدرم با خانواده به شمال رفتیم. عیدهای شمال را دوست داشت و هر سال با تعدادی از خانوادهها دستهجمعی به شمال میرفتیم. از وقتی که رفت اکیپ ما تار و مار شد. یادش بخیر پدرم عیدی همیشه به همه پول میداد. به من و آتیلا بیشتر. خیلی اهل دید و بازدید بود. در خانه ما همه مراسم نوروز باید اجرا میشد. پیش از عید خودش به اتفاق مادرم به بازار میرفت و خرید میکرد. از ماهی قرمز گرفته تا لوازم سفره هفتسین.
* نکتهای که وجود دارد این است که هنوز خیلی از طرفداران با درگذشت ناصر حجازی کنار نیامدهاند. به همین دلیل هم هست که برای تلفن همراهش پیامک میزنند و شاید جوابهایی که مادر شما می دهد آنها را دلگرم میکند.
برای من باورش سخت است چطور بعد از پنج سال از درگذشت ناصر حجازی هنوز در مراسم نوروز، سالروز تولدش و سالگرد مرگ او طرفداران یادش را زنده نگه میدارند و در مناسبتها برایش پیامک میزنند. ما این نعمت بزرگ را از مردمیبودن پدرم داریم.
* با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری یک بار دیگر عکس معروف ناصر خان و ماجرای ثبت نام ایشان برجسته شد.شما آن روز را به یاد دارید؟
من زیاد یادم نیست اما خودش یک روز تصمیم به چنین کاری گرفت و رفت برای ثبت نام ریاست جمهوری. پدرم دوست داشت ورزشیها همهکاره ورزش باشند و برای ورزش تصمیم بگیرند. میگفت همان طور که سیاسىها وارد ورزش شدند من هم میروم وارد سیاست شوم ببینم چه حالى به آنها دست میدهد. هر کسى باید سر جاى خودش فعالیت کند و در آن چیزى که سررشته دارد ولى نیست دیگر.
* خودتان این روزها چه کار میکنید؟ اصلا تیم یاران حجازی چه شد؟
من از ۱۸ سالگی در تیم ملی فوتسال بازی کردم و در لیگ فوتسال خانم گل شدم. بعد از دوران بازی قصد ورود به دنیای حرفهای نداشتم اما به اصرار دوستانم تیم یاران حجازی را تشکیل دادم. بعد از سالها دوری از فوتبال در جام رمضان شرکت کردیم و با اینکه آمادگی کامل نداشتیم سوم شدیم. پدرم زیاد موافق بازیکردن من نبود اما مخالفتی هم نداشت. گاهی با هم در شمال بازی میکردیم و نکاتی هم درباره پیشرفتم در فوتسال به من گوشزد میکرد.
* چرا درگیر فوتسال نمیشوید؟
دوست ندارم. بهدلیل حاشیههایی که دوران بازی برای من بهوجود آورده بودند دوست دارم بیشتر زمانم را با خانوادهام سپری کنم. باورتان نمیشود اما اکنون پنج سالی است که با همسرم زندگی میکنیم. تا پیش از این به مدت ۱۲ سال یا من در تیمهای مختلف بازی میکردم و روزهای طولانی نبودم یا سعید نبود اما در این سالها مدام در کنار یکدیگر هستیم.
* مثل اینکه آن زمانها ناصرخان زیاد موافق ازدواج شما نبود.
ابتدا کسی زیر بار نمیرفت به پدرم بگوید برایم خواستگار پیدا شده است آن هم سعید رمضانی بازیکن تیم خودش! من هم سنی نداشتم و اصلا به ازدواج فکر نمیکردم. وقتی ماجرا را نخستین بار اصغر حاجیلو کمکمربی بابام به او گفت خیلی ناراحت شد. پدرم وقتی اصرار سعید را دید بیشتر در رفتارش دقت کرد تا اینکه یک روز گفت من هم وقتی به خواستگاری مادرت رفتم روی پای خودم ایستاده بودم و سعید جوانی است که روی پای خودش است. به نظرم زندگی مادر به دخترش شبیه میشود و خدا را شکر از زندگیام با سعید و فرزندم در این ۱۷ سال راضی هستم.
* یک بار هم به نظر از دست سعید ناراحت شده بودید که به تیم پدرتان گل زده بود!
یک سال این اتفاق افتاد که سعید به تیم پدرم گل زد. تیم پدرم در آن سال به پیروزی و امتیاز نیاز داشت اما گل سعید مانع آن شد و واقعا بعد از آن بازی خیلی ناراحت شدم. بعدها فکر کردم روح جوانمردی در ورزش یعنی همین.
* درباره ملاقات با مرکل هم حرف میزنید؟
سفر به آلمان و ملاقات با خانم مرکل صدراعظم این کشور بهطور کاملا اتفاقی در تابستان رخ داد. قرار بود یک دوره تورنمنت بینالمللی زنان در آلمان برگزار شود که دوست یکی از بستگانم در آنجا مرا در جریان این بازیها گذاشت و ما هم ناامیدانه ثبتنام کردیم اما چند وقت بعد ویزاها آمد و رفتیم آلمان. مرکل آمد، کلی خبرنگار آلمانی هم پشت سرش آمدند و با تیمهای شرکتکننده دیدار کرد. او خیلی خوشحال بود که آلمان میزبان بانوان ایرانی است و حتی در میان صحبتهایش اشاره کرد مسئولان فدراسیون فوتبال آلمان این تورنمنت را هر سال با حضور زنان کشورهای مختلف جهان برگزار کنند.
خدا رحمتش کنه!
این قضیه کاندید شدن برای ریاست جمهوری هم مسخره است دیگه! از قدیم و ندیم بوده پس!